چراغ
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۷:۰۴
نظرات (0)
کشتیی زآسیب موجی هولناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
تندبادی،کردسیرش راتباه
روزگاراهل کشتی شد سیاه
طاقتی درلنگروسکان نماند
قوتی دردست کشتیبان نماند
هرچه بودازمال و مردم،آب برد
زان گروه رفته ،طفلی ماندخرد
موجش لاول وهله،چون طومارکرد
تندباداندیشه پیکارکرد
بحرراگفتم دگرطوفان مکن
این بنای شوق را،ویران مکن
امردادم بادرا،کان شیرخوار
گیردازدریا،گذارددرکنار
تیرگی ها رانمودم روشنی
ایمنی دیدند و ناایمن شدند
دوستی کردم،مرادشمن شدند
وارهاندیم آن غریق بینوا
تارهیدازمرگ،شدصیدهوی
آخر،آن نورتجلی دودشد
آن یتیم بی گنه،نمرود شد
رزمجویی کردباچون من کسی
خواست یاری،ازعقاب وکرکسی
کردمش با مهربانی ها بزرگ
شدبزرگ وتیره دل ترشدزگرگ
خواست تالاف خداوندی زند
برج وباروی خدارا بشکند
پشه ای راحکم فرمودم،که خیز
خاکش اندردیده خودبین بریز
تانماندیادعجبش دردماغ
تیرگی رانام نگذارد چراغ
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]