حرکت جوهری
نقشی که مسئله حرکت جوهری و جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس دارد، در علم اخلاق خیلی کارساز است. چرا که بیان می کند که انسان نه تنها با حرکت کیفی بلکه با حرکت جوهری، وصفی را می پذیرد. دیگران علم، حیات، قدرت و... را «کیف» و از «محمولات بالضمیمة» انسان می پنداشتند; ولی در حکمت متعالیه این گونه از معارف به نحوه «وجود» برگشت و برای اینها «مفهوم» قائل شدند; نه «ماهیت» که قهرا بدین ترتیب، از سنخ «مقولات» بیرون می روند، دیگر محمول بالضمیمة نیستند وقتی نبودند، نحوه وجود خود انسان متحرک را می سازند، اگر موجود متحرکی در مسیر علم حرکت کند، به خدمت علم می رسد و این موجود متحرک یا انسان سالک سائر، عین علم، که حقیقت وجودی است، می شود; نه عین آن صورت ذهنی و عین آن معلوم. چون بین علم و معلوم و یا بین حقیقت علم و وجود ذهنی، فرقهای فراوانی وجود دارد; زیرا انسان با علم متحد می شود; نه با معلوم. اما این علم، هم علم، هم عالم و هم معلوم است.
به عبارت دیگر: این وجود، «علم بذاته»، «معلوم بذاته» و «عالم بذاته» است و نفس بر اثر حرکت جوهری به این وجود می رسد و با آن متحد شده عالم و علم می شود. چون علم، حقیقت نوری است و متعلق خود را روشن می کند; مثلا، انسان علم به شجر و مانند آن دارد که در این صورت، آن مفهوم شجر پیش انسان حاصل است و به این ترتیب آن مفهوم، وجود ذهنی پیدا می کند و حقیقت این وجود، علم می شود.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]