وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
نور حق

ابزار وبمستر

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۷
فايلستان

فرش زمين جاي تو نبوده اي دل نواز

ز پرنيان و حريربالش و بستر بساز

خيز خيمه رويم با من ايا سروناز

نيش مزن پيش از اين بر تن و جانم علي



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۶
فايلستان

بروي خاك سيه بگو فتادي چرا

روي زمين عارضت بگو نهادي چرا

زلف سيه را ز هم بگو گشادي چرا

ز ديدنت برده تاب و توانم علي



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۵
فايلستان

خيز علي جان نگر باب دل افكار خويش

بر سر نعشت مكان گردد بحال پريش

عالم وآفاق را ز ناله اش كرده ريش

نگر ز داغت كنون قد كمانم علي



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۴
فايلستان

بسته بودم بهواي گل روي تو دلم

ليك صياد اجل حركت متعجل كرد

بين علي را ز غمت ناله نمايد چه هزار

دارد افسوس كه اين سرو قدت در گل كرد

روز شب ميزنم از درد فراقت فرياد

چه كنم نقش تو در خانه دل منزل كرد

روزگاري بتو دل بستگيم زهرا بود

كي شود حب تو يكباره برون از دل كرد

كي كمانم تو روي زير گل ايماه عذار

عجب از كيد فلك نقش عمل زايل كرد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثيه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۴
فايلستان

درد من چاره ندارد كه بگويم غم خويش

ني دوائي است كه بتوانم از او حاصل كرد

خوش بخوابي خبرت نيست ز طفلان پريش

كه حسين ارض و سما را ز غمش عاطل كرد

زينب زار تو داني چه نوائي دارد

حسنت از غم تو حال دلم مشكل كرد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

چرخ

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۳
فايلستان

تا آمد از عدم به وجود اصل پيكرم

جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم

خون شد دلم در آرزوي آنكه يك نفس

بي‌خار غم ز گلشن شادي گلي برم

پيموده گشت عمر به پيمانهٔ نفس

گويي به كام دل نفسي كي برآورم

هستم يقين كه در چمن باغ روزگار

بي‌بر بود نهال اميدي كه پرورم

در بزمگاه محنت گيتي به جام عمر

جز خون دل ز دست زمانه نمي‌خورم

زيرا كه تا برآرم از انديشه يك نفس

پر خون دل شود ز ره ديده ساغرم

از كحل شب چو ديدهٔ ناهيد شب گمار

روشن شود چو اختر طبع منورم

خورشيد غم ز چشمهٔ دل سر برآورد

ناچيز شد وجودم از اشكال مختلف

گويي عرض گشاده شد از بند جوهرم

از روشنان شب كه چو سيماب و اخگرند

پيوسته بي‌قرار چو سيماب و اخگرم

وز بازي سپهر سبكبار بوالعجب

بر تخته نرد رنج و بلا در مششدرم

بي‌آب شد چو چشمهٔ خورشيد روزگار

در عشق او رواست كه بنشيند آذرم

بر من در حوادث و انده از آن گشاد

كز خانهٔ حوادث چون حلقه بر درم

خواندم بسي علوم وليكن به عاقبت

علمم وبال شد كه فلك نيست ياورم

كوته كنم سخن چو گواه دل منند

چشم عقيق بارم و روي مزعفرم

صحراي عمر اگر چه خوش آمد به چشم عقل

از رنج دل به پاي نفس زود بسپرم

كين چرخ سركشست و نباشد موافقم

وين دهر توسن است و نگردد مسخرم

اي چرخ سفله‌پرور دلبند جان‌شكر

شد زهر با وجود تو در كام شكرم

واقف نمي‌شوي تو بر اسرار خاطرم

فاسد شدست اصل مزاجت گمان برم

گر خشك شد دماغ نهادت عجب مدار

در حلق و در مشام تو چون مشك اذفرم

اي بي‌وفا جهان دلم از درد خون گرفت

درياب پيش از آنكه رسد جان به غرغرم

يكتا شدم به تاب هواي تو تاكنون

از بار غم دوتا شده بر شكل چنبرم

اي روزگار شيفته چندين جفا مكن

آهسته‌تر كه چرخ جفا را نه محورم

چون آمدم بر تو كه پايم شكسته باد

راه وفا سپر كه جفا نيست درخورم

در آب فتنه خفته چو نيلوفرم مدار

بر آتش نهيب مسوزان چو عنبرم

وز ثقل رنج و خفت ضعف تنم مكن

چون خاك خيره طبعم و چون باد مضمرم

چون روشن است چشم جهان از وجود من

تاري چرا شود ز تو اين چشم اخترم
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

كن فيكون

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۲
فايلستان

رحم كن ار زخم شوم سر به سر

مرهم صبرم ده و رنجم ببر

ور همه در زهر دهي غوطه‌ام

زهر مرا غوطه ده اندر شكر

بحر اگر تلخ بود همچو زهر

هست صدف عصمت جان گهر

ابر ترش رو كه غم انگيز شد

مژده تو داديش ز رزق و مطر

مادر اگر چه كه همه رحمتست

رحمت حق بين تو ز قهر پدر

سرمه نو بايد در چشم دل

ور نه چه داند ره سرمه بصر

بود به بصره به يكي كو خراب

خانه درويش به عهد عمر

مفلس و مسكين بد و صاحب عيال

جمله آن خانه يك از يك بتر

هر يك مشهور بخواهندگي

خلق ز بس كديه شان بر حذر

بود لحاف شبشان ماهتاب

روز طواف همشان در به در

گر بكنم قصه ز ادبيرشان

درد دل افزايد با درد سر

شاه كريمي برسيد از شكار

شد سوي آن خانه ز گرد سفر

در بزد از تشنگي و آب خواست

آمد از آن خانه يتيمي به در

گفت كه هست آب ولي كوزه نيست

آب يتيمان بود از چشم تر

شاه در اين بود كه لشكر رسيد

همچو ستاره همه گرد قمر

گفت براي دل من هر يكي

در حق اين قوم ببخشيد زر

گنج شد آن خانه ز اقبال شاه

روشن و آراسته زير و زبر

ولوله و آوازه به شهر اوفتاد

شهر به نظاره پي يك دگر

گفت يكي كأخر اي مفلسان

كشت به يك روز نيايد به بر

حال شما دي همگان ديده‌اند

كن فيكون كس نشود بخت ور

ور بشود بخت ور آخر چنين

كي شود او همچو فلك مشتهر

گفت كريمي سوي بر ما گذشت

كرد در اين خانه به رحمت نظر

قصه درازست و اشارت بس است

ديده فزون دار و سخن مختصر
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

صفا

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۱
فايلستان

گفت زن صدق آن بود كز بود خويش

پاك برخيزي تو از مجهود خويش

آب بارانست ما را در سبو

ملكت و سرمايه و اسباب تو

اين سبوي آب را بردار و رو

هديه ساز و پيش شاهنشاه شو

گو كه ما را غير اين اسباب نيست

در مفازه هيچ به زين آب نيست

گر خزينه‌ش پر متاع فاخرست

اين چنين آبش نباشد نادرست

چيست آن كوزه تن محصور ما

اندرو آب حواس شور ما

اي خداوند اين خم و كوزهٔ مرا

در پذير از فضل الله اشتري

كوزه‌اي با پنج لولهٔ پنج حس

پاك دار اين آب را از هر نجس

تا شود زين كوزه منفذ سوي بحر

تا بگيرد كوزهٔ من خوي بحر

تا چو هديه پيش سلطانش بري

پاك بيند باشدش شه مشتري

بي‌نهايت گردد آبش بعد از آن

پر شود از كوزهٔ من صد جهان

لوله‌ها بر بند و پر دارش ز خم

گفت غضوا عن هوا ابصاركم

ريش او پر باد كين هديه كراست

لايق چون او شهي اينست راست

زن نمي‌دانست كانجا برگذر

هست جاري دجله‌اي همچون شكر

در ميان شهر چون دريا روان

پر ز كشتيها و شست ماهيان

رو بر سلطان و كار و بار بين

حس تجري تحتها الانهار بين

اين چنين حسها و ادراكات ما

قطره‌اي باشد در آن نهر صفا
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

قضا

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۱
فايلستان

اي بس كه نباشي تو و اي بس كه درين چرخ

بي تو زحل و زهره به حوت و حمل آيد

هرچ آن تو طمع داري كايد ز كواكب

ويحك همه از حكم قضاي ازل آيد

روزي كه به ديوان مثلا ديرتر آيي

ترسي كه در اسباب وزارت خلل آيد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

صفت بروج دوازده گانه

۲۴ فروردين ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۳۰
فايلستان

حمل و ثور و پيكر جوزا

سرطان و اسد دليل بقا

خوشهٔ خاك و كفّهٔ ميزان

عقرب مائي و زنار كمان

جدي خاكي و دلو و حوت بهم

از هوا و ز آب داده رقم

برّه و شير ناريست و كمان

گاو و خوشه و بز ز خاك گران

باز دو پيكر و ترازو و دول

از هوا يافت بهره بيش ممول

هست خرچنگ و گزدم و ماهي

كه بر آبستشان شهنشاهي

حمل و عقربست از اين تاريخ

كه شدستند خانهٔ مريخ

ثور و ميزان ز زهره دارد بهر

زهره چون شاه و ثور و ميزان شهر

پس از اين هست خوشه و جوزا

كز عطارد گرفته‌اند بها

سرطان خانهٔ قمر گويند

شمس را جز اسد كجا جويند

قوس و حوتست خانهٔ هرمزد

جدي و دلو از زحل بجويد مزد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نور حق
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به نور حق است. || طراح قالب avazak.ir