فلک
صورتگر فطرت ننگارد چو تویی
دوران فلک برون نیارد چو تویی
هرچند همه جهان تو داری لیکن
ای صدر جهان جهان ندارد چو تویی
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
صورتگر فطرت ننگارد چو تویی
دوران فلک برون نیارد چو تویی
هرچند همه جهان تو داری لیکن
ای صدر جهان جهان ندارد چو تویی
آنجا که زمین را فلکی بینی تو
بسیار زمان چو اندکی بینی تو
هرگاه که این دایره از دور استاد
حالی ازل و ابد یکی بینی تو
در عالمِ پُر علم سفر خواهم کرد
وز عالم پُر جهل گذر خواهم کرد
در دریایی که نُه فلک غرقهٔ اوست
چو غوّاصان، قصد گهر خواهم کرد
بندیش که بر زمین نهای آن که تویی
واجرام فلک نشین نهای آن که تویی
چون جوهر تو، به چشم سر نتوان دید
در خود منگر که این نهای آن که تویی
ای بس که فلک در صف انجم گردد
تا یک مردم تمام مردم گردد
جان تو کبوتریست پرّیده ز عرش
هرگاه که هادی نشود گم گردد
عمری چو فلک ز تگ نمیفرسودم
تا همچو زمین کنون فرو آسودم
صدباره همه گرد جهان پیمودم
چندان که شدم، حجاب من، من بودم
دل سرّ تو در نو و کهن بازنیافت
سر رشتهٔ عشقت به سخن باز نیافت
گرچه چو فلک بسی بگشت از همه سوی
چه سود که خود را سر و بن باز نیافت
خلقند به خاک بیعدد آورده
از حکم ازل رای ابد آورده
ای بس که بگردد در و دیوار فلک
ما روی به دیوار لحد آورده
نه بستهٔ پیوند توانم بودن
نه رنج کش بند توانم بودن
عمری است که بی قرارتر از فلکم
ساکن چو زمین چند توانم بودن
ذرات جهان در اشتیاقند همه
اجزای فلک به عشق طاقند همه
از هر چه که هست و هرکه خواهی گوباش
امید ببر، که در فراقند همه