ابزار وبمستر

قلب مجروح

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۷:۰۲
فایلستان

دی،کودکی به دامن مادرگریست زار

کزکودکان کوی به من کس نظرنداشت

اطفال رابه محبت من،ازچه میل نیست

کودک مگرنبود ،کسی کاوپدرنداشت

جزمن میان این گل وباران کسی نبود

کوکوزه ای به پاوکلاهی به سرنداشت

آخر،تفاوت من وطفلان شهرچیست

آیین کودکی،ره ورسم دگرنداشت

هرگز درون مطبخ ماهیزمی نسوخت

وین شمع،روشنایی از این بیشترنداشت

همسایگان مابره ومرغ می خورند

کس جز من وتو،قوت زخون جگر نداشت

بروصله های پیرهنم خنده می کنند

دینار ودرهمی ،پدر من مگرنداشت

خندید وگفت ،آنکه به فقر تو طعنه زد

از دانه های گوهر اشکت،خبرنداشت

از زندگانی پدر خود مپرس،از آنک

چیزی به غیرتیشه وداس وتبرنداشت

بس رنج برد وکس نشمردش به هیچکس

گمنام زیست،آنکه ده وسیم وزر نداشت

نساج روزگار ،دراین پهن بارگاه

از بهر ما قماشی از این خوبتر نداشت



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

طفل یتیم

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۷:۰۱
فایلستان

کودکی کوزه ای شکست وگریست

که مراپای خانه رفتن نیست

چه کنم،اوستاداگربرسد

کوزه آب ازوست ،ازمن نیست

گرنکوهش کندکه کوزه چه شد

سخنیم ازبرای گفتن نیست

چیزها دیده ونخواسته ام

دل من هم دل است،آهن نیست

روب مادرندیده ام هرگز

چشم طفل یتیم،روشن نیست

دامن مادران خوشست،چه شد

که سرمن به هیچ دامن نیست

خواندم از شوق،هرکه رامادر

گفت با من،که مادرمن نیست

کودکان راکلیج هست ومرا

نان خشک ازبرای خوردن نیست

جامه ام رابه نیم جو نخرند

این چنین جامه ،جای ارزن نیست

ترسم آنگه دهندپیرهنم

که نشانی ونامی ازتن نیست

کودکی گفت:مسکن توکجاست

گفتم:آن جاکه هیچ مسکن نیست

رفعه ،دانم زدن به جامه خویش

چه کنم،نخ کم است وسوزن نیست

درس هایم نخوانده ماندتمام

چه کنم،درچراغ روغن نیست

همه گویند پیش مامنشین

هیچ جا،بهرمن نشیمن نیست

نزد استاد فرش رفتم و گفت:

درتوفرسوده ،فهم این فن نیست

همگنانم قفا زنند همی

که تو راجز زبان الکن نیست

من نرفتم به باغ باطفلان

بهرپژمردگان،شکفتن نیست

اوستادم نهادلوح به سر

که چوتو،هیچ طفل کودن نیست

من که هرخط نوشتم وخواندم

بخت باخواندن ونوشتن نیست

پشت سراوفتادفلکم

نقص حطی وجرم کلمن نیست

چرخ ،هرسنگ داشت برمن زد

دیگرش سنگ درفلاخن نیست

چه کنم،خانه زمانه خراب

که دلی ازجفاایمن نیست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

افسانه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۷:۰۱
فایلستان

قاضی کشمر ز محضر،شامگاه

رفت سوی خانه با حالی تباه

هرکجادردید،بردیوارزد

بانگ بردربان وخدمتکار زد

کودکان راراندباسیلی ومشت

گربه راباچوبدستی خست وکشت

هرچه کم گفتند،اوبسیارگفت

حرفهای سخت وناهموارگفت

کردخشم آلوده،سوی زن نگاه

گفت:کزدست توروزم شدسیاه

توغنودی،من دویدم روز وشب

کاستم من،توفزودی،ای عجب

هرچه کردم گرد،باوزرووبال

توبه پای ازکردی پایمال

ازپی یک راست ،گفتم صددروغ

ماست رامن بردم ومظلوم دروغ

بدره زردیدم ورفتم زدست

بی تامل روز راگفتم شبست

ریختم بهرتوعمری آبرو

توچه کردی ازبرای من،بگو

بعدازین نه پیروم ،نه پیشوا

چون تو،اندرخانه خواهم کردجا

زن به لطیف وخنده گفت:این کارچیست

بادرودیوار،این پیکارچیست

امشب از عقل وخردبیگانه ای

گرنه مستی،بیگمان دیوانه ای

کودکان راپای برسرمی زنی

مشت برطومارودفترمی زنی

می روم من،یک دوروزاینجابمان

همچومن،دانستنیهارابدان

زن چوازخانه سحرگه رخت بست

خانه،دیوانخانه شد،قاضی نشست

گاه خط بنوشت وگاه افسانه خواند

ماند،امابی خبری ازخانه ماند

روزی اندرخانه سخت آشوب شد

گفتگوی مشت وسنگ وچوپ شد

خادم وطباخ وفراش آمدند

تاتوانستند،دربان رازدند

پیش قاضی آن دروغ،این راست گفت

درحقیقت،هرچه هرکس خواست گفت

عیبهاگفتندازهم بی شمار

رازهای بسته کردندآشکار

گفت دربان این خسان اهریمندند

مجرمندوبی گنه رامی زنند

بازکردم هرسه راامروز مشت

برگرفتم باردزدیشان زپشت

بانگ زد خادم براوکای خودپرست

قفل مخزن راکه دیشب می شکست

کوزه روغن تومی بردی به دوش

یابرای خانه یابهرفروش

خواجه ازآغازشب درخانه بود

حاجب ازبهرکه،دررامی گشود

دایه آمدگفت طفل شیرخوار

گشته رنجور ونمی گیرد قرار

گفت :ناظر،دخترمن دیده است

ناگهان،فراش همیانی گشود

گفت کاین زرهامیان هیمه بود

باغبان آمدکه دزد،این ناظرست

غایبست ازحق،اگرچه حاضرست

زرفزون می گیردوکم می خرد

آن چه دینارست ودرهم،می برد

می کندازمابه جوروظلم،پوست

خواجه مهمانست،صاحبخانه اوست

ازکناردر،کنیزآوازداد

بعدازین ،نان راکجابایدنهاد

کودکان نان وعسل راخورده اند

سفره اش را نیز با خود برده اند

دیدقاضی،خانه پرشوروشرست

محضرست،امادگرگون محضرست

کارقاضی جزخط ودفترنبود

آشنابااین چنین محضرنبود

چون زجابرخاست،زن درراگشود

گفت:دیدی آنچه گفتم راست بود

تو،به محضرداوری کردی هزار

لیک اندرخانه درماندی زکار

گرچه ترساندی خلایق رابسی

ازتودرخانه نمی ترسدکسی

من کنم صدشعله دریک دم خموش

گاه دستم،گاه چشمم،گاه گوش

توچه می دانی که دزد خانه کیست

زین حکایت ،حق کدام ،افسانه چیست

زن،به دام افکنددزدخانه را

ازحقیقت دورکردافسانه را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حدیث مهر

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۷:۰۰
فایلستان

گنجشک خردگفت سحرباکبوتری

کاخرتوهم برون کن ازین آشیان سری

آفاق روشنست،چه خسبی به تیرزگی

روزی بپر،ببین چمن وجویی وجری

بنگرمن از خوشی چه نکوروی وفربهم

ننگست چون تومرغک مسکین لاغری

گفتاحدیث مهربیاموزدت جهان

روزی توهم شوی چومن ای دوست مادری

گردتوچون که پرشودازکودکان خرد

جزکارمادران نکنی کاردیگری

ترسم که گرروم،برداین گنج هاکسی

ترسم درآشیانه فتدناگه آذری

شیرین نشدچوزحمت مادر،وظیفه ای

فرخنده ترندیدم ازین،هیچ دفتری



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

توانا و ناتوان

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۶:۵۹
فایلستان

دردست بانویی،به نخی گفت :سوزنی

کای هرزه گردبی سروپاچه می کنی

مامی رویم تاکه بدوزیم پاره ای

هرجامی رسیم،توباماچه میکنی

خندیدنخ که ماهمه جاباتوهمرهیم

بنگربه روزتجربه تنهاچه می کنی

هرپارگی به همت من می شوددرست

پنهان چنین حکایت پیداچه می کنی

درراه خویشتن،اثرپای ماببین

مارازخط خویش،مجزاچه می کنی

توپایبندظاهرکارخودی وبس

پرسندارزمقصدومعنی چه می کنی

گریک شبی زچشم توخودرانهان کنیم

چون روزروشن است که فرداچه می کنی

جایی که هست سوزن وآماده نیست نخ

بااین گزاف ولاف،درآنجاچه می کنی

خودبین چنان شدی که ندیدی مرابه چشم

پیش هزاردیده بیناچه می کنی

پندار،من ضعیفم وناچیز وناتوان

بی اتحادمن،توتواناچه می کنی



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تهیدست

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۶:۵۸
فایلستان

دختری خرد،به مهمانی رفت

درصف دخترکی چند،خزید

آن یک افکندبرابروی گره

وین یکی جامه به یک سوی کشید

این یکی،وصله زانوش نمود

وآن،به پیراهن تنگش خندید

آن،زژولیدگی مویش گفت

وین،زبی رنگی رویش پرسید

گرچه آهسته سخن می گفتند

همه راگوش فرادادوشنید

گفت:خندیدبه افتاده،سپهر

زان شمانیزبه من می خندید

چه شکایت کنم از طعنه خلق

به من از دهررسید،آن چه رسید

درزی مفلس ومنعم نه یکیست

فقر،ازبهرمن این جامه برید

مادرم دست بشست ازهستی

دست شفقت به سرمن نکشید

شانه موی من،انگشت منست

هیچکس شانه برایم نخرید

بهره ازکودکی آن طفل چه برد

که نه خندید ونه جست ونه دوید

تاپدیدآمدم،ازصرصرفقر

چون پرکاه،وجودم لرزید

جامه عیدنکردم دربر

سوی گرمابه نرفتم شب عید

این ره ورسم قدیم فلک است

که توانگرزتهیدست برید

به نویدوبه نواطفل خوشست

من چه دارم زنواوزنوید

کس به رویم درشادی نگشود

آن که دربست،نهان کردکلید

خرم آن طفل که بودش مادر

روشن آن دیده که رویش می دید

مادرم گوهرمن بودزدهر

زاغ گیتی،گهرم رادزدید



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

یتیم

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۶:۵۷
فایلستان

به سرخاک پدر،دخترکی

صورت وسینه به ناخن می خست

که نه پیوند ونه مادردارم

کاش روحم به پدرمی پیوست

گریه ام بهرپدرنیست که او

مردوازرنج تهی دستی رست

زان کنم گریه اندریم بخت

دام برهرطرف انداخت گسست

شصت سال آفت این دریا دید

هیچ ماهیش نیفتادبه شست

پدرم مردزبی دارویی

واندراین کوی،سه داروگرهست

دل مسکینم ازاین غم بگداخت

که طبیبیش به بالین ننشست

سوی همسایه پی نان رفتم

تامرادید،درخانه ببست

همه دیدندکه افتاده زپای

لیک روزی نگرفتندش دست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بام شکسته

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۶:۵۶
فایلستان

بادی وزیدولانه خردی خراب کرد

بشکست بامکی وفروریخت برسری

لرزیدپیکری وتبه گشت فرصتی

افتادمرغکی وزخون سرخ شدپری

ازظلم رهزنی،زرهی ماندرهروی

از دستبرد حادثه ای،بسته شددری

ازهمگسست رشته عهد ومودتی

نابودگشت نام ونشانی زدفتری

فریادشوق دیگرازآن لانه برنخاست

وآن خاروخس فکنده شدآخردرآذری

ناچیزگشت آرزوی چندساله ای

دوراوفتادکودک خردی زمادری



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرگ

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۶:۵۶
فایلستان

یکی پرسید ازسقراط کزمردن چه خواندستی

بگفت ای بی خبر،مرگ از چه نامی زندگانی را

اگرزین خاکدان پست روزی بربری بینی

که گردون هاوگیتی هاست ملک آن جهانی را

چراغ روشن جان رامکن در حصن تن پنهان

مپیچ اندرمیان خرقه این یاقوت کانی را

مخسب آسوده ای برنا،که اندرنوبت پیری

به حسرت یادخواهی کردایام جوانی را

متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری

من از هرکاربهتردیدم این بازارگانی را

حقیقت را نخواهی دید جزبادیده معنی

نخواهی یافت اندردفتردیواین معانی را

اگرصدقرن شاگردی کنب درمکتب گیتی

نیاموزی از این بیمهردرس مهربانی را

هزاران دانه افشاندیم ویک گل زان میان نشکفت

به شورشیان تبه کردیم ورنج باغبانی را

توگه سرگشته جهلی وگه گمگشته غفلت

سروسامان که خواهد داد این بی خانمانی را

زتیغ حرص ،جان،هرلحظه صدبارمی میرد

توعلت گشته ای این مرگ های ناگهانی را

بباید کاشتن درباغ جان ارهرگلی،پروین

برین گلزار راهی نیست بادمهرگانی را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

قلماسنگ

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۴۶:۵۵
فایلستان

انجام کاردرفکند ما را     

سنگیم ما وچرخ چو قلماسنگ



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نور حق
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به نور حق است. || طراح قالب avazak.ir