وحدت
هر که غرق بحر وحدت شد خبر دارد ز ما
ورنه حال ما چه داند هر که او بر ساحل است
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
هر که غرق بحر وحدت شد خبر دارد ز ما
ورنه حال ما چه داند هر که او بر ساحل است
طهورا چیست صافی گشتن از خود
زهی شربت زهی لذّت زهی ذوق
زهی دولت زهی حیرت زهی شوق
خوشا آن دم که ما بی خویش باشیم
غنیّ مطلق و درویش باشیم
نه دین نه عقل نه تقوی نه ادراک
فتاده مست و حیران بر سر خاک
بهشت و حور و خلد اینجا چه سنجد
که بیگانه در آن خلوت نگنجد
چو رویت دیدم و خوردم از آن می
ندانم تا چه خواهد شد پس از وی
پی هر مستیی باشد خماری
در این اندیشه دل خون گشت باری
قدیم و محدث از هم چون جدا شد
که این عالم شد آن دیگر خدا شد
قدیم و محدث از هم خود جدا نیست
که از هستی است باقی دائماً نیست
همه آن است و این مانند عنقا است
جز از حقّ جمله اسم بی مسمی است
هر روز زماه سیزده تعیین کن
پس بیست و ششی زجای مه تخمین کن
هر برجی راز موضع خورسی گیر
میدان درجات مه مرا تحسین کن
بگذشته زماه ضرب کن ای دلبر
در سیزده و سیزده را بر مه بر
آنگه بحساب طرح کن سی سی را
از منزل آفتاب تا برج قمر
هر چه از ماه شد مثنی کن
پنج دیگر فرازی بر سر آن
پس بهر پنج از آن زخانه شمس
گیر برجی و جای ماه بدان
عرض است و میل و دائره اول سموت
نصف النهار و مار به اقطاب و ارتفاع
وسط السماء معدل و آنگاه دائره
دیگر افق که مختلف آمد به هر بقاع
ده دایره که بر فلک اثبات کرده اند
من با تو گویم ار بودت ذوق استماع
اول معدل است و سپس منطقة است ومیل نصف النهار و مار باقطاب و ارتفاع
وسط السماء رؤیت و پس اول السموت
عرض و افق که مختلف آمد بهر بقاع