ابزار وبمستر

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۸
فایلستان

ای باحمد لحمک لحمی شده

ای باحمد دمک دمّی شده

ای باحمد بوده در هر جا یکی

ای باحمد سر دو و اعضا یکی

ای باحمد گفته اسرار الاه

ای باحمد داده خاتم صبحگاه

ای باحمد همره و همتاج تو

ای باحمد در شب معراج تو

در ولایت انبیا را سرشده

بر تمام تمام اولیا سرور شده

ای بشاگردیت فخر جبرئیل

وی ترا مادح شده ربّ جلیل

ای تو خود مظهر عجایب آمده

ای شده حکمت روان درملک جان

ای ترا جنّ و پری جویا شده

ای به انسان در زبان گویا شده

ای ترا نشناخته قاضی شهر

خود باو راند شریعت تیغ قهر

ای ترا نشناخته مفتی ما

عاقبت گیرد ورا نار بلا

ای ترا نشناخته ناپاک زاد

ز آنکه او بوده ز قوم و نسل عاد

ای ترا نشناخته جز عاشقان

خود ترا نشناخته جز صالحان

ای ترا نشناخته جز مرد حق

غیر این معنی نخواندم من سبق

ای ترا نشناخته جز حقّ کسی

زآنکه حقّ رفتی و حق گفتی بسی

ای ترا نشناخته جز مصطفی

مصطفی دیده به معراجت لقا

ای ترا نشناخته جز اهل درد

زآنکه ایشانند خود مردان مرد

ای ترا نشناخته جز اهل راز

زآنکه ایشانند دایم در نیاز

ای ترا نشناخته جز عارفی

یامگر در کوی وحدت واقفی

ای ترا نشناخته جز کاملان

بهر دیدارت ستاده حاملان

ای دو عالم را شده مقصود تو

وی بمعنی عارف معبود تو

ای ربوده هستی منصور را

جام مستی داده او را بر ملا

ای تو کرده یک نظر در چشم او

خود اناالحق گشتهٔ بر اسم او

ای بمکّه کرده در اوّل ظهور

وی بآخر در نجف دریای نور

ای تو در معنی ظهور مصطفی

وی تو در صورت لقای مصطفی

ای تو گشته واقف دلها بنور

دارم از نور ولایت بس حضور

چون دلم را ساختی سلطان نشین

نور ایمانی بیا در جان نشین

چون مرابرداشتی ای بحر نور

برمدار از من نظر تا نفخ صور



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۷
فایلستان

سخن کز حال خود گویم ز حرفم بوی درد آید

بلی حال دگر دارد سخن کز روی درد آید

چنان خو کرده با دردش دل اندوهگین من

که روزی صد ره از راحت گریزد سوی درد آید

نجات از درد جستن عین بی دردیست می‌دانم

کزو هر ساعتی درد دگر بر روی درد آید

ره غمخانهٔ من پرسد از اهل نیاز اول

ز ملک عافیت هرکس به جستجوی درد آید

مبادا غیر زانوی وصالش عاقبت بالین

سری کز هجر یاری بر سرزانوی درد آید

به قدر سوز بخشد سوز بی دردان دوران را

به دل هر ناوکی کز قوت بازوی درد آید
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۷
فایلستان

درختی سبز را ببرید مردی

برو بگذشت ناگه اهل دردی

چنین گفت او که این شاخ برومند

که ببریدند ازو این لحظه پیوند

ازان ترّست و تازه بر سر راه

که این دم زین بریدن نیست آگاه

هنوزش نیست آگاهی ز آزار

شود یک هفتهٔ دیگر خبردار

ز حال خود خبر نه این زمانت

ولی چون بر لب آید مرغ جانت

بدام از دانه بینی مرغ جان را

که این دانه دهد مرغی چنان را

چو آدم مرغ جان را داد دانه

بیفتاد از بهشت جاودانه

ولی آدم اگر گندم نخوردی

همی مردم به جز مردم نخوردی

ز تو گر مرغ و حیوان می‌گریزند

چو زیشان می‌خوری زان می‌گریزند
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۶
فایلستان

گه پیشرو نبرد میباید بود

گه پس رو اهل درد میباید بود

این کار به سرسری بسر مینشود

کاری است عظیم، مرد میباید بود



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۵
فایلستان

به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است

جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است

نظر به هر چه گشایی درین فسوس آباد

دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است

چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را؟

گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است

ترا به خاک زند هر چه را برافرازی

به غیر رایت آهی که برفراشتنی است

همین سرشک ندامت بود دل شبها

درین زمین سیه، دانه ای که کاشتنی است

به شکر این که ترا چشم دل گشاده شده است

به هر چه هست، ز عبرت نظر گماشتنی است

اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس

که عزت سخن اهل درد، داشتنی است



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۴
فایلستان

چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟

نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند

می نماید تلخی بادام آخر خویش را

گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند

نیست ایمن هیچ سرسبزی چشم شور خلق

روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند

از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است

در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند

صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم

قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟

خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را

لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند

حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست

بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟

خرده راز محبت پرده سوز افتاده است

سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند

می تراود گریه از رخسار اهل درد را

آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند

می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست

نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۴
فایلستان

دور قمر چو گردش چشم پیاله نیست

با کودکی نشاط شراب دو ساله نیست

حسن برشته ای که نگه را کند کباب

امروز در بساط چمن غیر لاله نیست

هر کس به شاهدی است درین بزم هم شراب

ما را بغیر شیشه کسی هم پیاله نیست

در آتش است نعل سفر حسن شوخ را

مه در کنار هاله در آغوش هاله نیست

خشک است اگر چه دیده ما دل ز خون پرست

در شیشه هست باده اگر در پیاله نیست

نسبت به اهل درد، کبابی است خامسوز

در باغ اگر چه سوخته جانی چو لاله نیست

هر ذره از جمال تو فردست و بی مثال

در مصحف تو نام خدا جز جلاله نیست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۳
فایلستان

از زمین برخاستن چشم از زمین داران مدار

راست گردیدن توقع زین گرانباران مدار

حسن بیتاب است در اظهار راز عاشقان

پرده پوشی چشم ازین آیینه رخساران مدار

چون علم شد سرنگون لشکر پریشان می شود

پای چون لغزد امید از هواداران مدار

در خزان از عندلیبان بانگ افسوسی نخاست

چون ورق بر گشت چشم یاری از یاران مدار

مردم بیدرد را پروای اهل درد نیست

مهربانی چشم زنهاراز پرستاران مدار

خانه آب و گل از سیلاب می لرزد به خویش

چون شدی از خانه بردوشان غم باران مدار

کاروان عمر رانعل سفردرآتش است

ایستادن چشم ازین سیلاب رفتاران مدار

سد راه نشأه می می شود چین جبین

روترش زنهار در بزم قدح خواران مدار

جز ندامت نیست حاصل دانه بی مغز را

گوش بر افسانه بیهوده گفتاران مدار



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۲
فایلستان

زین پیش لطف بود و کنون جور و کین همه

اول چه بود آن همه؟ آخر چه این همه؟

خوبان، ز اهل درد شما را چه آگهی؟

ایشان نیازمند و شما نازنین همه

غمهای دوست، اندک و بسیار هر چه هست

بادا نصیب این دل اندوهگین همه!

ای دیده، از غبار رهش توتیا مجوی

کز گریه تو گل شده روی زمین همه



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اهل درد

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۳:۵۲
فایلستان

جان می دهم به باد و غمت می برم به خاک

طوبی لمن یموت و فی قلبه هواک

پاکی تو و ز پرده عزت تو را ندید

جز دیده های پاک خوشا دیده های پاک

هر شب به جست و جوی خیالت روان کنم

آب دو دیده تا سمک و ناله تا سماک

زاهد کجا و سوز دل من که او ز زرق

پشمینه چاک کرد و من از شوق سینه چاک

زد شیخ نارسیده به عشق تو طعنه ام

دیوانه را ز سرزنش کودکان چه باک

خاطر مدار رنجه به فکر عیادتم

بادا سعادت تو اگر من شوم هلاک

جامی که داد جان به غمت بهر اهل درد

بگذاشت یادگار غزل های دردناک



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نور حق
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به نور حق است. || طراح قالب avazak.ir