ابزار وبمستر

حیات

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۹
فایلستان

کژزخمه مباش تا توانی

هر زخمه که کژ زنی بمانی

پیر است عروس عیش دنیا

مرگش طلبی اگر ستانی

تا رخ ننمود جمله نور است

چون رخ بنمود شد دخانی

از سیل بلا چو کاه مگریز

در عشق و ولا چو پهلوانی

چون آب روان به هر نباتی

باید که حیات را رسانی
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ایام

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۸
فایلستان

از رهزن ایام در امانست

ایمن نشد از دزد جز سبکبار

بر دوش تو این بار بس گرانست

اسبی که تو را میبرد بیک عمر

بنگر که بدست که‌اش عنانست

مردم‌کشی دهر ، بی سلاح است

غارتگری چرخ، ناگهانست

خودکامی افلاک آشکار است

از دیدهٔ ما خفتگان نهانست

افسانهٔ گیتی نگفته پیداست

افسونگریش روشن و عیانست

هر غار و شکافی بدامن کوه

با عبرت اگر بنگری دهانست

بازیچهٔ این پرده، سحربازیست

بی باکی این دست، داستانست

دی جغد به ویرانه‌ای بخندید

کاین قصر ز شاهان باستانست

تو از پی گوری دوان چو بهرام

آگه نه که گور از پیت دوانست

شمشیر جهان کند مینماند

تا مستی و خواب تواش فسانست

بس قافلهٔ گم گشته است از آنروز

کاین گمشده، سالار کاروانست

بس آدمیان پای بند دیوند

بسیار سر اینجا بر آستانست

از پای در افتد به نیمهٔ راه

آن رفته که بی توشه و توانست

زین تیره تن، امید روشنی نیست

جانست چراغ وجود، جانست

شادابی شاخ و شکوفه در باغ

هنگام گل از سعی باغبانست

دل را ز چه رو شوره‌زار کردی

خارش بکن ایدوست، بوستانست

خون خورده و رخسار کرده رنگین

این لعل که اندر حصار کانست

آری، سمن و لاله روید از خاک

تا ابر بهاری گهر فشانست

در کیسهٔ خود بین که تا چه داری

گیرم که فلان گنج از فلانست

ز اسرار حقیقت مپرس کاین راز

بالاتر از اندیشه و گمانست

ای چشمهٔ کوچک بچشم فکرت

بحریست که بی کنه و بی کرانست

اینجا نرسد کشتئی بساحل

گر زانکه هزارانش بادبانست

بر پر که نگردد بلند پرواز

مرغیکه درین پست خاکدانست

گرگ فلک آهوی وقت را خورد

در مطبخ ما مشتی استخوانست

اندیشه کن از باز، ای کبوتر

هر چند تو را عرصه آسمانست

جز گرد نکوئی مگرد هرگز

نیکی است که پاینده در جهانست

گر عمر گذاری به نیکنامی

آنگاه تو را عمر جاودانست

در ملک سلیمان چرا شب و روز

دیوت بسر سفره میهمانست

پیوند کسی جوی کاشنائی است

اندوه کسی خور که مهربانست

مگذار که میرد ز ناشتائی

جان را هنر و علم همچو نانست

فضل است چراغی که دلفروزست

علم است بهاری که بی خزانست

چوگان زن، تا بدستت افتد

این گوی سعادت که در میانست

چون چیره بدین چار دیو گردد

آنکس که چنین بیدل و جبانست

گر پنبه شوی، آتشت زمین است

ور مرغ شوی، روبهت زمانست

بس تیرزنان را نشانه کردست

این تیر که در چلهٔ کمانست

در لقمهٔ هر کس نهفته سنگی

بر خوان قضا آنکه میزبانست

یکرنگی ناپایدار گردون

کم عمرتر از صرصر و دخانست

فرصت چو یکی قلعه‌ایست ستوار

عقل تو بر این قلعه مرزبانست

کالا مخر از اهرمن ازیراک

هر چند که ارزان بود گرانست

آن زنده که دانست و زندگی کرد

در پیش خردمند، زنده آنست

آن کو بره راست میزند گام

هر جا که برد رخت، کامرانست

بازیچهٔ طفلان خانه گردد

آن مرغ که بی پر چو ماکیانست

آلوده کنی خاطر و ندانی

کالایش دل، پستی روانست

هیزم کش دیوان شدن زبونیست

روزی خور دونان شدن هوانست

ننگ است بخواری طفیل بودن

مانند مگس هر کجا که خوانست

این سیل که با کوه می‌ستیزد

بیغ افکن بسیار خانمانست

بندیش ز دیوی که آدمی روست

بگریز ز نقشی که دلستانست

در نیمهٔ شب، نالهٔ شباویز

کی چون نفس مرغ صبح خوانست

از منقبت و علم، نیم ارزن

ارزنده‌تر از گنج شایگانست

کردار تو را سعی رهنمونست

گفتار تو را عقل ترجمانست

عطار سپهرت زریر بفروخت

بگرفتی و گفتی که زعفرانست

در قیمت جان از تو کار خواهند

این گنج مپندار رایگانست

اطلس نتوان کرد ریسمان را

این پنبه که رشتی تو، ریسمانست

ز اندام خود این تیرگی فروشوی

در جوی تو این آب تا روانست

پژمان نشود ز آفتاب هرگز

تا بر سر این غنچه سایبانست

برزیگری آموختی و کشتی

این دانه زمانی که مهرگانست

مسپار به تن کارهای جان را

این بی هنر از دور پهلوانست

یاری نکند با تو خسرو عقل

تا جهل بملک تو حکمرانست

مزروع تو، گر تلخ یا که شیرین

هنگام درو، حاصلت همانست
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

پهلوان

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۶
فایلستان

در رهی می‌گذشت پیغمبر

با گروهی ز دوستان، همبر

دید قومی گرفته تیشه به دست

گرد سنگی بزرگ، کرده نشست

گفت کاین دست و پا خراشیدن

چیست؟ و این سنگ را تراشیدن؟

قوم گفتند: «ما جوانانیم

زورمندان و پهلوانانیم

چون به زورآوری کنیم آهنگ

هست میزان زور ما این سنگ»

گفت: «گویم که پهلوانی چیست؟

مرد دعوی پهلوانی کیست؟

پهلوان آن بود که گاه نبرد

خشم را زیر پا تواند کرد!

خشم اگر کوه سهمگین باشد

پیش او پشت بر زمین باشد»
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نور

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۴
فایلستان

خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور علی نور بود، مهتری که در روی او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وی نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موی او نور جمال، در خوی او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دام

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۴
فایلستان

به هشیاران فشان این دانهٔ تسبیح را زاهد

که ابر از رشتهٔ باران به دام آورد مستان را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

روشن

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۳
فایلستان

روشن شود چراغ دل ما ز یکدیگر

چون رشته‌های شمع به هم زنده‌ایم ما



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تقلید

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۲
فایلستان

چه قدر راه به تقلید توان پیمودن؟

رشته کوتاه بود مرغ نوآموخته را



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

شمع

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۲
فایلستان

شمع آمد و گفت: تا مرا یافته اند

در تافتنم به جمع بشتافته اند

کمتر باشد ز ریسمانی که مراست

آن نیز در اندرون من بافته اند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

گور

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۱
فایلستان

بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید

کو رخت به گور پاک ناکشته کشید

زیرا که برای سوزنی عیسی پاک

هر روز بسی دریغ در رشته کشید



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حدیث

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۶:۲۰
فایلستان

آن بهٔ که زعقل خود جنون یابی باز

ور دل طلبی میان خون یابی باز

تا یک سر سوزن از تو باقیست هنوز

سر رشتهٔ این حدیث چون یابی باز
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نور حق
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به نور حق است. || طراح قالب avazak.ir