مرثیه
نه من ای ناکس ملعون پسر پیغمبرم
باشم انسان بنمودند تنم را بی سر
پاره شدپیکرم از ضربت تیغ و خنجر
دیگر از کشته چه خواهی تو ایا کمتر
ساربان من پسر فاطمه ام ای کافر
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نه من ای ناکس ملعون پسر پیغمبرم
باشم انسان بنمودند تنم را بی سر
پاره شدپیکرم از ضربت تیغ و خنجر
دیگر از کشته چه خواهی تو ایا کمتر
ساربان من پسر فاطمه ام ای کافر
جز محبت به تو ای شوم جفاگر کردم
چه بدی با تو من بی کس مضطر کردم
من چه تقصیر بحق تو ستمگر کردم
تا که امروز بحقم بنمائی کیفر
شرم بنما ز خدا قطع مکن دست مرا
ظالم از بهر چه سازی تو جدا شست مرا
من که اندر ره حق نیستی و هست مرا
داده ام روز ازل بهر وفای داور
گر سرم بود بریده ز قفا شمر لعین
برد انگشت مرا بجدل از بهر نگین
بهر یک بند عذاری بنمودی تو کمین
تا کنی قطع دو دستان من ای بد اختر
ساربان من پسر فاطمه ام ای کافر
دست من دست خدا باشد ایا کافر کیش
قلب زهرا شود از این عملت زار و پریش
مزن ای شوم ستمگر بدل زارم نیش
نیست یک جای درستی به تنم ای ابتر
مباد گوئی که بُد خرابه مأوای ما
مباد گوئی که بُد خاک سیه جای ما
نظاره گر شامیان بهر تماشای ما
شکسته گردد دل حسین ز عنوان ما
مباد گوئی که بُد خاک سیه بسترم
مباد گوئی که بُد لباس کهنه برم
مباد گوئی نبود چادر و هم معجرم
شود جگر خون پدر ز چشم گریان تو
مباد در نزد باب شکوه زمین سر کنی
ز قلت آب و نان چشم سیه تر کنی
برادرم را ز من فسرده خاطر کنی
پُرست از درد غم قلب پریشان تو
ز چیست از همرهان قطع نظر کردهٔ
خلاص از غم شدی رو بسفر کردهٔ
ز چوب شمر لعین عجب حذرکردهٔ
چسان تسلی دهم دلم ز فقدان تو