ابزار وبمستر

عالم

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۹
فایلستان

باز جستن از چیز نخستین به هستی باشد ، و پس از آن از مادت گویند و آن چه چیزی باشد ، و پس از آن بر رسیدن از چگونگی باشد . و چون باز درست آمد آن وقت جستن از چرایی باشد که آنرا لمیت گویند . و چون چگونگی درست نشده باشد از چرایی او بر رسیدن محال باشد . پس چون رایهای حکیمان متفق شد برآنک اندر رسیدن به چگونگی بودش عالم محال است طلب کردن چرایی کون عالم محال تر است ، از جهت پوشیده بودن چگونگی آن . و گر کسی گوید چرا عالم نشاید دانستن چگونگی آن چنان گفته باشد که من ندانم که قرآن چگونه است و لکن دانک کز بهر چیست ، و این محال سخنی است ، و مثل این حال چون نردبانی است به چهار پایه که نخست پایه ازو هلیت است اعنی هستی ، و دیگر پایه ازو مائیت است اعنی چه چیزی ، و سدیگر پایه ازو کیفیت است اعنی چگونگی ، و چهارم پایه ازو لمیت است اعنی چرایی . و چون مردم تختی خواهد کردن از پایه نخستین بایدش گرفتن . وز هستی چیز هلیت آن بجویی ، وز چه چیزی مائیت آن جویی ، و از چگونگی کیفیت آن جویی ، و از چرایی لمیت آن جویی . و صورت این نردبان حکمت بکردم . هلیت / مائیت / کیفیت / لمیت تا مستر شد را بدان هدایت افزاید . پس اگر کسی گوید که من از خدای عالم بررسم بی آنک چگونگی او بر رسیده باشم و دانسته چنان گفته باشد که من به چهارم پایه نردبان بر شوم بی آنک از سوم پایه نردبان بگذرم . و این جستنی نایافتنی باشد . و نیز آن قوت واجوینده که برانگیزد مردم را تا بررسد . و چرایی آفرینش عالم ازین عالم پدید آمده است ، و چیزی که از چیزی پدید آید جزیی باشد ازو ، و چگونه توان واقف شدن بر چرایی چیزی به بهری از آن چیز ؟ و چنان بایستی که این قوت را جوینده بیرون از عالم بودی تا بدو بر عالم واقف شایستی شدن که جزء بیرون نشود از کل خویش ، و چون نفس جوینده جزء عالم است بدانچ ازو پدید آمده است محال است ازو که باز جوید از چرایی عالم . 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بسْمِ اللَّهِ

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۹
فایلستان

عزیز جانی باید که او را بر اسرار «بسْمِ اللَّهِ» اشرافی دهند، یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلّی کرد طبق طبق از وی میشکافت، و از هم فرو میریخت، تا در عالم ذرّه ذرّه گشت.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

میزان

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۸
فایلستان

موازین مختلف است: نفس و روح را میزانی است و قلب و عقل را میزانی، و معرفت و سر را میزانی.

نفس و روح را میزان امر و نهی است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبی آویختن، و طلب عقبی بگذاشتن است، و مولی را جستن. همه چیزی تا نجویی نیابی، و حق را تا نیابی نجویی.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

پدر و مادر

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۸
فایلستان

 اگر پدر و مادر تو به پیری رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکی تو، و اگر از پیری و حرف بجایی رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکی تو با تو کردند و در آن حال که اذی بینی اف مگو و روی بمگردان و ضجر مشو و رنج منمای و سخن خوش گوی و در مهر و لطف مبالغت نمای.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

منزل

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۶
فایلستان

ای نام شنوده عاجل و آجل

بشناس نخست آجل و از عاجل

عاجل نبود مگر شتابنده

هرگز نرود زجای خویش آجل

زین چرخ دونده گر بقا خواهی

در خورد تو نیست، نیست این مشکل

کشتی است جهان، چو رفت رفتی تو

ور می‌نروی ازو طمع بگسل

تو با خردی و این جهان نادان

اندر خور تو کجاست این جاهل؟

با عقل نشین و صحبت او کن

از عقل جدا کجا شود عاقل؟

عقل است ابدی، اگر بقا بایدت

از عقل شود مراد تو حاصل

چون خویشتنت کند خرد باقی

فاضل نشود کسی جز از فاضل

بر جان تو عقل راست سالاری

عقل است امیر و جان تو عامل

تن خانهٔ جان توست یک چندی

یک مشت گل است تن، درو مبشل

تن دوپل بی‌وفاست ای خواجه

چندین مطلب مراد این دوپل

عقلی تو به جان چو یار او گشتی

گل باز شود ز تن بکل گل

عقلت یک سوست گل به دیگر سو

بنگر به کدام جانبی مایل

گل‌خواره تن است جان سخن خوار است

جانت نشود زگل چو تن کامل

جان را به سخن به سوی گردون کش

تن را با گل ز دل به یک سو هل

بهری ز سخن چو نوش پرنفع است

بهری زهر است ناخوش و قاتل

آن را که چو نوش، نام حق آمد

وان را که چو زهر، نام او باطل

چون زهر همی کند تو را باطل

پس باطل زهر باشد، ای غافل

باطل مشنو که زهر جان است او

حق را بنیوش و جای کن در دل

عدل است مراد عقل، ازان هر کس

دلشاد شود چو گوئی «ای عادل»

پس راست بدار قول و فعلت را

خیره منشین به یک سو از محمل

هرکو نکند کمان به زه برتو

تو بر مگرای زخم او را سل

چون سر که چکاند او ره ریشت بر

بر پاش تو بر جراحتش پلپل

با این سفری گروه نیکورو

این مایه که هستی اندر این منزل

نومید مکن گسیل سایل را

بندیش ز روزگار آن سایل

تا عادل شوی شوی به‌اندیشه

هر گه که تنت به عدل شد فاعل

بندیش ز تشنگان به دشت اندر،

ای برلب جوی خفته اندر ظل

بد بر تن تو ز فعل خویش آید

پس خود تن خویش را مکن بسمل

کان هر دو فریشته به فعل خویش

آویخته مانده‌اند در بابل

از بی‌گنهان به دل مکش کینه

همچون ز کلنگ بی گنه طغرل

اندر دل خویش سوی من بنگر

هرکس سوی خویشتن بود مقبل

غل است مرا به دل درون از تو

گر هست تو را ز من به دل در غل

از پند مباش خامش ای حجت

هرچند که نیست پند را قابل
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ربّ العالمین

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۵
فایلستان

 بنده مؤمن را در این اشارتی و بشارتیست، اشارتی پیدا و بشارتی بسزا، می‌گوید مؤمن که اتّباع فرمان کند و سرّ خود از مواضع نهی بپرهیزد و دل را با مشاهده حق پردازد و بتواضع پیش فرمان باز شده و نظر حق پیش چشم خویش داشته و باطن خود را از ملاحظت اغیار پاک کرده، ربّ العالمین این چنین بنده را سبب نجات و سعادت خلق گرداند، دیدار وی شفاء دردمندان و سخن وی پند مؤمنان و مجالست وی زیادت درجه عابدان.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حق

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۵
فایلستان

هر که به خود نابینا شود به حق بینا گردد؛ از آن‌چه طالب هم طالب بود و کار وی از وی به وی باشد، وی را از خود بیرون راهی نباشد. پس یکی خود را بیند ولیکن ناقص بیند و یکی چشم از خود فراکند و نبیند و آن که می‌بیند اگرچه ناقص بیند دیدهٔ وی حجاب است و آن که می‌نبیند بینایی حجاب نیاید. و این اصلی قوی است .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

عدل

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۴
فایلستان

عدل شمعی بود جهان افروز

ظلم شه آتشی ممالک سوز

رخنه در ملک شاهی آرد ظلم

در ممالک تباهی آرد ظلم

شه چو ظالم بود نپاید دیر

زود گردد برو مخالف چیر

ظلم تا در جهان نهاد قدم

عافیت شد در آرزوی عدم

عدل تا سایه از جهان برداشت

خوشدلی رخت از این مکان برداشت

مادر خرمی عقیم بماند

غصه در سینه‌ها مقیم بماند

جگر اهل دل پر از خون شد

دل ارباب فضل محزون شد

در جهانی که هست کون و فساد

در کشیدند رخ‌، صلاح و سداد

دورگردون نگرکه چون دون شد

جنبش اختران دگرگون شد

برکشید آسمان لئیمان را

تیره کرد اختر کریمان را

خاک بر تارک ضعیفان بیخت

آبروی همه شریفان ریخت

این لئیمان که سر برآوردند

عادت و رسم دیگر آوردند

همه از دانش است دعویشان

لیک بی دانشی است معنیشان

علمشان بهر فتنه انگیزی است

فضلشان از برای خونریزی است

بوی گند آید از فضایلشان

دیو بگریزد از شمایلشا ن

خویشتن ناشناس و بی‌ادبند

همه آزار خلق را سببند

آنچه بینی که مشتری نظرند

گه زکیوان نحس‌، نحس‌ترند

هم زبانشان زفحش آموده

هم درونشان به خبث آلوده

عالمی پر زدیو و دد بینی

جمله مست شراب خود بینی

هر یکی همچو دیو درنگ و پوی

همه دور از خدا و دنیا جوی

تو چه کوبی چنانکه ایشانند؟

بکن اندیشه نامسلمانند

این گروه دگر که مظلومند

اندرین روزگار محرومند

همه سرکشته و پریشانند

خسته تیغ ظلم ایشانند

آهشان سوخت سقف گردون را

اشکشان دجله ساخت‌ هامون را

عجب ارآهشان اثر نکند

درود دلشان جهان سقر نکند

هست آن را که هست نادانتر

کار او از همه به سامانتر

وآنکه داند که کار دنیا چیست

یکنفس خوش نمی‌تواند پست
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دانا

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۳
فایلستان

خواری، شرف مردم دانا باشد

عزت مطلب، فروتنی تا باشد

با صدرنشینان منشین، کز میزان

آن سر که سبک‌ترست بالا باشد
 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرثیه

۲۴ فروردین ۱۴۰۳
۰۸:۵۷:۵۳
فایلستان

شیرخوار اصغر من یا ولدی یا ولدی

نورچشم تر من یا ولدی یا ولدی

غنچه اهل تو از سوز عطش گشته کبود

حرمله بر لب عطشان تو رحمی ننمود

رگ خون در عوض شیر بحلق تو گشود

نوگل احمر من یا ولدی یا ولدی

نالهٔ بی کسیم چونکه رسیدت بر گوش

بهر زاری من زار کشیدی تو خروش

گل پژمرده من یا ولدی یا ولدی

غرقه در خون ز لب خشک تو گردیده دلش

نوگل نورس من یا ولدی یاولدی

بود امیدم که هم آوای بمادر باشی

مونس و همدم و همراز بخواهر باشی

شمع محفل شب دامادی اکبر باشی

ای ز جان بهتر من یا ولدی یا ولدی

گل نشکفته من از چه شدی خارخسان

از چه رو رفته ای ای طاهر من سوی جنان

از غمت مادرزارت کشد از سینه فغان

مرغ بی بال و پر من یاولدی یا ولدی

نوک تیر ستم حرمله کردت سیراب

شده  دل مادر محزون تو از غصه کباب

خواهران تو همه در غم تو دیده پرآب 

ای یگانه گهر من  یا ولدی یا ولدی

یوسف من شده از هجر تو مادر محزون

چون ببینم بدن نازکت آغشته بخون

کنم از اشک بصر دشت بلا را جیحون

ای تو نور بصر من یاولدی یا ولدی



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نور حق
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به نور حق است. || طراح قالب avazak.ir