روح
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر
ای همدم روح قدس از دم بگذر
گفتی که ز غم گریختم شاد شدم
شادی روان خود از این هم بگذر
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر
ای همدم روح قدس از دم بگذر
گفتی که ز غم گریختم شاد شدم
شادی روان خود از این هم بگذر
از چشم تو سحر مطلق آموختهام
وز عشق تو شمع روحافروختهام
از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو در دوختهام
فرزانهٔ عشق را تو دیوانه مگو
همخرقهٔ روح را بیگانه مگو
دریای محیط را تو پیمانه مگو
او داند نام خود تو افسانه مگو
ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی
اینها همه کردی و در آن گور خزیدی
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام
آن زهرگیاهی که در این دشت چریدی
آن آهن تو نرم شد امروز ببینی
که قفل دری یا جهت قفل کلیدی
طوق ملکی این دم اگر گوهر پاکی
رد فلکی این دم اگر جان پلیدی
با جمله روانها به تک روح روانی
سلطان جهادی اگر از نفس جهیدی
با خالق آرام تو آرام گرفتی
وز دیو رمیده تو به هنگام رهیدی
امروز تو را بازخرد از غمش آن نور
کو را چو دل و جان به دل و جان بخریدی
آن سیمبر اندر بر سیمین تو آید
کو را چو نثار زر از این خاک بچیدی
ای عشق ببخشای بر این خاک که دانی
کز خاک همان رست که در خاک دمیدی
خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک
در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی
اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت، در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش، و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش.
سعادت حکمی است ازلی و کاری ابدی. جد و جهد بنده را در آن مجال نیست آنها که بدان رسیدند، لا بل که بقضیت ربوبیت و مشیت الهیت رسیدند.
نمیدانند که خود بینان و عادت پرستان را بر درگاه ما آبرویی نیست و از الطاف کرم ایشان را هیچ نصیبی نیست.
دور باش از صحبت خودپرور عادتپرست
بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ الآیة...: نشر بساط توقیر قرآن است، و اخبار از بیان تعظیم آن قرآنی که جلال الهیّت مطلع قدم اوست و بتیسیر ربوبیّت تنزل اوست کلامی خطیر، نظامی بینظیر، جان آسایی دلپذیر، راهنمایی دستگیر، هاربان را بند، عاصیان را پند، ظلمت حیرت را نور مبین، عصمت عبودیت را حبل متین، لفظ او موجز، معنی او معجز، آیه او واضح، برهان او لائح، امر او ظاهر، نهی او زاجر، خبر او صدق، شهادت او حق، تأویل او جان آویز، تفسیر او مهر انگیز بس قفلها که بآواز دلها برداشتند، بس رقمهای محبّت که باو در سینهها نگاشتند، بس بیگانگان که باو آشنا گشتند، بس خزائن معرفت که باو پیدا گردند، بس خفتگان که باو بیدار گردند، بس غافلان که باو هشیار گردند، بس طالبان که باو بمقصود رسیدند، بس مشتاقان که باو دوست را یافتند هم یادست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار!
بر مثال باراناند هر جای که رسد نفع رساند، هم در بوستان وهم در خارستان، هم بر ریحان هم بر امّ غیلان. همچنین اهل اسلام در راحت یکدیگر و رأفت بر یکدیگر یکسانند و یک نشاناند.
هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است، و نه هر که ببهشت رضوان، بکرامت روح و ریحان رسید. بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است، و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علّیین و دار الاسلام است، و روح و ریحان در حضرت عندیّة تحفه جان عاشقانست، هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد. این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن، چیزی که نیاید در زبان شرح آن چون توان، بادی درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغی فراهم آرد که آن را میغ برّ گویند، بارانی ببارد که آن را باران لطف گویند سیلی آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند.