مرثيه
خنجرت مي نبرد خنجرم اي شمر دغا
شرم آهن كند از بوسه كه فر الوراء
پي به پيچان و سرم را تو جداكن ز قفا
عاصيا نظم تو خون كرد دل خيرالنساء
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
خنجرت مي نبرد خنجرم اي شمر دغا
شرم آهن كند از بوسه كه فر الوراء
پي به پيچان و سرم را تو جداكن ز قفا
عاصيا نظم تو خون كرد دل خيرالنساء
هيچ داني چه مكاني تو مكان ساخته
پاي با چكمه سر سينه من تاخته
من نداني به ثريا شرر انداخته
ظالم اين مخزن اسرار خدا هست خدا
آنكه اول بيعتش را كوفيان كردند قبول
يك بيك كردند نزول
بعد بيعت با دل بشكسته سوزان منم
با دل بريان منم
كودكانم رفت و من تنها ندارم مونسي
مردم از اين بيكسي
نيمه شب بيكس و بي ياورو بي طفلان منم
با غم هجران منم
درغريبي من كجا جويم بخود يك آشنا
اي كريم رهنما
آنكه باشد همدم اين درد بي درمان منم
با دل نالان منم
منكه مي دانم شوند طفلان من آخرشهيد
از جفاي هاي يزيد
آنكه بي طفلان و يارو بي سروسامان منم
فارق ازدوران منم
شيعيان اندرغريبي الامان از بي كسي
من ندارم دست رسي
يك تن ريگ لشكردرياي چون عمان منم
غرق اين طوفان منم
بارا لها نيمه شب دركجا روي آورم
بي كس و بي ياورم
آنكه باشد درغريبي زارو گريان منم
عاشق حيران منم
يك زني در شهر كوفه طوعه مي بود بنام
بادوصد شوق تمام
شد خبر گفتا غريبان را كند احسان منم
مونس ياران منم
گفت مسلم اولين سردارجان بازان منم
درره جانان منم
درخورجام شهادت بالب عطشان منم
بنده يزدان منم
نايب سلطان دين شاهنشه دوران حسين
پادشاه عالمين
ميروسردارشجاع خسروخوبان منم
عازم ميدان منم
مسلم ابي عم خاصي آل عبا
نورچشم مرتضي
اندراين كوفه بدام لشكرعدوان منم
بادوصدافغان منم
آنكه اول شد روان دركوفه ازنزدحسين
هردم تيروسنين
آنكه اول جان برآهش ميكندقربان منم
اندرين ميدان منم
ميا دركوفه مي افتدعلم از دست عبا امشب
چو من افتي حسين جان اندراين دام بلا امشب
ميا در كوفه مي گردي غريب وبيكس وتنها
منم هستم غريب اين ديار پر بلا امشب
اگرزينب بيايدگربلا گردداسير كين
چو من گشتم اسيراين گروه اشقيا امشب
مباح است نيري خون غريبان گر دراين كوفه
كه مسلم رانمايند سنگ ساراز خانه ها امشب
بگوبادصبابرخاصي آل عبا امشب
سلامي نزد او از مسلم بي اخي امشب
پيام من رسان و شرح حال كوفيان برگو
كه اين امت شكستند شيشه عهد و وفا امشب
همين مردم كه بوسيدند اول دست مسلم را
نمايند سنگ باران ازسر هر بام ها امشب
چگويم ازغريبي رفت طفلان وشدم تنها
به خود نامم و يا بركودكان بينوا امشب
چه سازم بارها نيمه شب زار و سرگردان
نهم سربرسردديوارها من آشنا امشب
صبا برگوحسين را الامان زين خلق بي ايمان
گرفتارم بدام كوفيان بي حيا امشب
ميا دركوفه اي جان پسرعم هرچه مي تواني
كه دارم يك دلي پرخون از اين قوم دغا امشب
اگرآئي بكوفه اكبرازليلاجداگردد
منم از طفلهاي خويشتن گشته جداامشب
نام خود بنمابيان بنياد نيكويت زكيست
ناله زارت زچيست
گفت مسلم ابن عم شاه مظلومان منم
خاراين مستان منم
طوعه گفتادرجواب آن غريب دل فكار
با دوچشم اشكبار
مسلما آنكس دهدجان درره مهمان منم
بگذرداز جان منم
بگذرم از جان وشوم من با غريبان آشنا
باتواي سرورسا
آنكه دنيا رادهد برجنت رضوان منم
درره ايمان منم
پابنه درخانه ام تاسركنم قربان تو
جان فداي جان تو
دوست گرخواهي بكوفه ازدل و ازجان منم
بگذرد ازجان منم
گفت مسلم اجرتوباخاتم پيغمبران
اي حزين ناتوان
روزمحشرشافعت درعهداين پيمان منم
ازسراحسان منم
نيري از مدح مسلم كي فروبندد زجان
دررديف شيعيان
گويداندرماتمت با ديده گريان منم
باچنين عصيان منم
جماعت كوفه را مگر تو نشناختي
چرا با قوال شان در اين زمين تاختي
كنون دراين دشت زارخيمه برافراختي
بگو جوابم چه شد مادر زارت حسين
بوعده كوفيان چرا برون از وطن
شدي تواي گلعزار نمودي اينجا وطن
كه تاچنين كوفيان كنندعريان بدن
به بين كه آمد برت جسد كبارياحسين
چه شد سرت ياحسين فداي اين پيكرت
فتاده روي خاك بگوكجاشد سرت
چراشده اي پسرخاك سيه بسترت
مگركه زهرا نشسته دركناره ات ياحسين