قاضي كشمر ز محضر،شامگاه
رفت سوي خانه با حالي تباه
هركجادرديد،برديوارزد
بانگ بردربان وخدمتكار زد
كودكان راراندباسيلي ومشت
گربه راباچوبدستي خست وكشت
هرچه كم گفتند،اوبسيارگفت
حرفهاي سخت وناهموارگفت
كردخشم آلوده،سوي زن نگاه
گفت:كزدست توروزم شدسياه
توغنودي،من دويدم روز وشب
كاستم من،توفزودي،اي عجب
هرچه كردم گرد،باوزرووبال
توبه پاي ازكردي پايمال
ازپي يك راست ،گفتم صددروغ
ماست رامن بردم ومظلوم دروغ
بدره زرديدم ورفتم زدست
بي تامل روز راگفتم شبست
ريختم بهرتوعمري آبرو
توچه كردي ازبراي من،بگو
بعدازين نه پيروم ،نه پيشوا
چون تو،اندرخانه خواهم كردجا
زن به لطيف وخنده گفت:اين كارچيست
بادروديوار،اين پيكارچيست
امشب از عقل وخردبيگانه اي
گرنه مستي،بيگمان ديوانه اي
كودكان راپاي برسرمي زني
مشت برطومارودفترمي زني
مي روم من،يك دوروزاينجابمان
همچومن،دانستنيهارابدان
زن چوازخانه سحرگه رخت بست
خانه،ديوانخانه شد،قاضي نشست
گاه خط بنوشت وگاه افسانه خواند
ماند،امابي خبري ازخانه ماند
روزي اندرخانه سخت آشوب شد
گفتگوي مشت وسنگ وچوپ شد
خادم وطباخ وفراش آمدند
تاتوانستند،دربان رازدند
پيش قاضي آن دروغ،اين راست گفت
درحقيقت،هرچه هركس خواست گفت
عيبهاگفتندازهم بي شمار
رازهاي بسته كردندآشكار
گفت دربان اين خسان اهريمندند
مجرمندوبي گنه رامي زنند
بازكردم هرسه راامروز مشت
برگرفتم باردزديشان زپشت
بانگ زد خادم براوكاي خودپرست
قفل مخزن راكه ديشب مي شكست
كوزه روغن تومي بردي به دوش
يابراي خانه يابهرفروش
خواجه ازآغازشب درخانه بود
حاجب ازبهركه،دررامي گشود
دايه آمدگفت طفل شيرخوار
گشته رنجور ونمي گيرد قرار
گفت :ناظر،دخترمن ديده است
ناگهان،فراش همياني گشود
گفت كاين زرهاميان هيمه بود
باغبان آمدكه دزد،اين ناظرست
غايبست ازحق،اگرچه حاضرست
زرفزون مي گيردوكم مي خرد
آن چه دينارست ودرهم،مي برد
مي كندازمابه جوروظلم،پوست
خواجه مهمانست،صاحبخانه اوست
ازكناردر،كنيزآوازداد
بعدازين ،نان راكجابايدنهاد
كودكان نان وعسل راخورده اند
سفره اش را نيز با خود برده اند
ديدقاضي،خانه پرشوروشرست
محضرست،امادگرگون محضرست
كارقاضي جزخط ودفترنبود
آشنابااين چنين محضرنبود
چون زجابرخاست،زن درراگشود
گفت:ديدي آنچه گفتم راست بود
تو،به محضرداوري كردي هزار
ليك اندرخانه درماندي زكار
گرچه ترساندي خلايق رابسي
ازتودرخانه نمي ترسدكسي
من كنم صدشعله دريك دم خموش
گاه دستم،گاه چشمم،گاه گوش
توچه مي داني كه دزد خانه كيست
زين حكايت ،حق كدام ،افسانه چيست
زن،به دام افكنددزدخانه را
ازحقيقت دوركردافسانه را
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]