طبع
طبع بفتح طاء و سكون آن گاه مرادف طباع است و گاه مرادف طبيعت است و صفتى است مركوز در اجسام و حال در آنها.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
طبع بفتح طاء و سكون آن گاه مرادف طباع است و گاه مرادف طبيعت است و صفتى است مركوز در اجسام و حال در آنها.
«مرگ» حركتى حتمى و مستمر از دار مَمّر به سوى دارمَقّر است: «الدُّنيا دارُ مَمَّر لا دارُمَقَرٍّ»و حركتى است كه با هر نَفَس، انسان را به سوى خود مى خواند: «نَفَسُ المزء خُطاهُ اِلى اَجَلِهِ» حركتى كه پرده از پيوند لحظه ها با زندگانى كوتاه دنيوى برمى دارد: «وَ اَنَّ غايَةً تَنْقُصُها اللَّحَظةُ»زندگى كوتاهى كه گذشتن لحظه ها از آن مى كاهد.
چو بار زيستن اهل درد نپسنديد
چرا بقتله من خسته تيغ دير كشيد
حكايت دل بيمار باورش نفتاد
كه تا معاينه آنرا به چشم خويش نديد
حديث سوختگان زود زود آتش را
فرو نيامد تا از كباب خون نچكيد
ز رقص گوشه نشين توبه كرده بود و سماع
رخ تو ديد و از آن عهد نيز بر گرديد
به خاك راه رسيد آن كمند زلف دراز
چو من فرو ترم از خاك ره بمن نرسيد
ميان هر مژه چشمم به حيرت است كه اشك
پاي آبله در خارها چگونه دويد
طي شد زمان پيري و دل داغدار ماند
صيقل شكست و آينهام در غبار ماند
چون ريشهٔ درخت كه ماند به جاي خويش
شد زندگي و طول امل برقرار ماند
خواهد گرفت دامن گل را به خون ما
اين آشيانهاي كه ز ما يادگار ماند
ناخن نزد كسي به دل سر به مهر ما
اين غنچه ناشكفته برين شاخسار ماند
دست من از رعونت آزادگي چو سرو
با صد هزار عقدهٔ مشكل ز كار ماند
نتوان ز من به عشرت روي زمين گرفت
گردي كه بر جبين من از كوي يار ماند
يكى به شيشه مى نگرد و ديگرى به خود نور، آن كه به شيشه مى نگرد خيال مى كند كه نور از او است و گمراه مي شود، آن كه به خود نور مى نگرد راه به واقع پيدا مى كند و سرچشمه روشنايى را درك مى نمايد، اين نوع اختلاف در منظر به معنى عدم بهره گيرى از ابزار درست مانند عقل و خرد است كه او را به واقع هدايت مى كند، نه به معنى تصويب هر نظرى كه مجموع نظرها مكمل يكديگر مى باشند.
علم, قدرت, زيبايى, كرامت و… همراه با حقيقت وجود, در سراسر مراتب هستى سريان يافته و همه وجودات طولى و عرضى, به قدر گنجايش خود, جلوه گاه اين كمالات گشته اند; تا جايى كه حتى قعر عالم هستى و اسفل سافلين به دليل نسبتش با هستى مطلق و نشانه هايى كه از او دارد, زيبا و نورانى, و جلوه گاه و مظهر حضرت اوست:
به نزد آنكه جانش در تجلى است
همه عالم گواه حضرت اوست
شاخص اصلى انتظار، ناسازگارى با وضع موجود است; چون انتظار «بهتر خواستن» است، نه «بهتر دانستن»; يعنى انتظار هيچ گاه آنچه را كه «هست» كافى نمى داند و به هيچوجه از «هست»ها راضى نمى باشد و همواره به دنبال «بايدها» است; زيرا انتظار يك مسئله منفى نيست، بلكه يك مسئله مثبت است.البته نه فقط اعتقاد، كه تلاش و مجاهدت در جهت رهايى از وضع موجود و نه تنها اعتقاد به آن، بلكه خواستار وضع مطلوب بودن است.
منشأ ميل به خوبي ها، زيبايي است كه در بايدها وجود دارد. بر اساس نظريه دين، منبع اين زيبايي، ذات، خواست و رضاي خداوند است كه سعادت ما را مي خواهد. چنين گرايشي كه به صورت فطري در ناخودآگاه وجود دارد ، بناست با اعمال نظام تربيتي دين و بيان مشروح آن، وارد خودآگاه انسان شود. چونان كه اصول اعتقادي و فروع كلي در قلمرو اين علاقمندي قرار مي گيرد، ريزترين تكاليف ديني نيز در دايره امور فطري جاي دارد و از جاذبههايي برخوردار مي باشد
(صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ)(بقره/۱۳۸)
«رنگ خدايي را [بپذيريد]، چه رنگي زيباتر از رنگ الهي است؟! و ما تنها او را اطاعت مي كنيم.»
با كشانده شدن فطرت به خودآگاه، همه چيز تغيير مي كند. «براي كساني كه درونشان انباشته از حضور خداست، كار كردن همان نيايش است، زندگي اينان نيايش و عبادت لاينقطع و پيوسته است.»