علم لدني
صاحب علم لدني را چه حاجت خط و لفظ
صفحه دل مصحف است آن را كه قرآن را از بر است
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
صاحب علم لدني را چه حاجت خط و لفظ
صفحه دل مصحف است آن را كه قرآن را از بر است
نيست به قصد جلالت تو رسيدن
حضرت جبرييل را مجال پريدن
راه تو رفتن خوش است و روي تو ديدن
در شجر از جلوه تو گاه بريدن
طره سنبل ز تاب جعد تو پرچين
شوي تو گشاده ديده حق بين
روي شقايق ز جام شوق تو رنگين
معني توحيد توست لطف رياحين
اي گشته تو را صفات، مانع از ذات
از ذات فرو نمان به اميد صفات
چندم پرسي كز چه جهت روزي توست
با آنكه خداست رازق از كل جهات
يك حرف مگو اگر هزارت سخن است
از خود مشنو اگر چه در عدن است
بگذر ز دو كون و.هيچ در هيچ مپيچ
بر خويشتن مپيچ اگر چه بار كفن است
زادي كه ره دراز مي بايد رفت
با روزه و با نماز مي بايد رفت
تركيب تو چون ز خاك پرداخته اند
اي خال به خاك باز مي بايد رفت
اي روشني ديده بينا چوني
اي بلبل خوش لهجه گويا چوني
تن هاي همه فداي تنهايي تو
تا در لحد تنگ، تو تنها چوني
آن نيمه ي نان كه بينوايي يابد
وان جامه كه كودك گدايي يابد
چون لذت فتحي ست كه اقليمي را
لشگرشكني جهانگشايي يابد
چون سيل كه آخر بنشيند ز خروش
در مجلس اهل حال گشتيم خموش
گفتم بگوش آنچه نبينند به چشم
ديديم به چشم آنچه نبينند به گوش
تا در غم نوشيدني و خوردني اي
هرگز مبر اين گمان كه جان بردني اي
تا كي خور و خواب زندگاني داري
اين است اگر زندگيت مردني اي