گريبان
يك گريبان نيست كز بيداد آن مه پاره نيست
رحم گويا در دل بيرحم آن مه پاره نيست
كو دلي كز آن دل بيرحم سنگين نيست چاك
كو گريباني كز آن چاك گريبان پاره نيست
اي دلت در سينه سنگ خاره با من جور بس
در تن من آخر اين جان است سنگ خاره نيست
گاه گاهم بر رخ او رخصت نظاره هست
ليك اين خون گشته دل را طاقت نظاره نيست
جان اگر خواهي مده تا ميتواني دل ز دست
دل چو رفت از دست غير از جان سپردن چاره نيست
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]