نورحق
دل نيست كه نور حق بر او تافته نيست
جان نيست كه اين حديث دريافته نيست
آن قوم كه ديباي يقين بافته اند
دانند كه اين سخن فرا يافته نيست
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
دل نيست كه نور حق بر او تافته نيست
جان نيست كه اين حديث دريافته نيست
آن قوم كه ديباي يقين بافته اند
دانند كه اين سخن فرا يافته نيست
خلق و حق را به همدگر بيند
آفتاب است و در قمر بيند
نور حق را به نور حق نگرد
نور خود را به نور خود بيند
يكي از حق بخلق، نشان بيگانگي است و از اجابت نوميدي يكي از خلق بحق، راه مسلماني است و شرط بندگي يكي از حق بحق وسيلت دوستي است و اجابت دستوري. او كه از حق بخلق نالد درد افزايد، او كه از خلق بحق نالد درمان يابد، او كه از حق بحق نالد حق بيند.
نور حق است احمد و لمعان و نور
از نبى در اولياء دارد ظهور
هردلى پرتوپذير است از نبى
چون مه از خور مستنير است از نبّى
«اموات» و «حيات»، بلكه فعليات را، چه كمالات اولى و چه ثوانى، از صقع حق ببين، نه مفصول و فقرائى بسته به او، نه اغنيا. و به تحقيق بگو: او هست. و مبين بلند و پست، بلكه استيفاء حساب موادّ و هيولاى مجسّمه را بكن، و ببين كه فعليّت امتداد و فعليّت قوّه هم، ظلّ نور حق است.
دردانهٔ درياي حقيقت درد است
درد است كه ميزان عيار مرد است
اي خاك ره يار، عزيزش مي دار
اين طفل يتيم اشك، غم پرورد است
بار بر بارگي نهيد چه سفرتان ناگزير بود و مرگ بر سرتان سايه انداخته. از آن كسان باشيد كه چون بانگشان زدند، هشيار گشتند و دانستند كه دنيا خانه ي ايشان نشود و آن را تعويض كردند.
اگر عزت جوئي، به طاعت جوي، و اگر بي نيازي خواهي در قناعت خواه، چه هركس طاعت خدا كند، پيروزيش بسيار شود.
ترا تاهست ناهموارئي در خود غنيمت دان
درشتيهاي دور چرخ را كان هست سوهانش
در دنيا چون نحل عسل باش كه جز پاك نخورد و جز پاك ننهد و بي رنج و بي آزار رود.