نور
نور ظاهر اگر چه روشن است و نيكو تبع و چاكر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحيد و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زيبا و روشن است آخر روزي آن را كسوف و خسوف بود و فردا در قيامت مكدّر و مكوّر گردد.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نور ظاهر اگر چه روشن است و نيكو تبع و چاكر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحيد و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زيبا و روشن است آخر روزي آن را كسوف و خسوف بود و فردا در قيامت مكدّر و مكوّر گردد.
به ميزان همت جهان را بسنج
كه همت جهان سنج ميزان بود
عيار لئيمان شناسي بلي
شناسد عيار آنكه وزان بود
وليكن فناي بخيلان مخواه
اگرچه بقاي كرم زان بود
مگو كز چمن نيست بادا غراب
مگر نرخ انجير ارزان بود
تو را از حيات كريمان چه سود
كه از مردن بخل ورزان بود
اي جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان كه رسد عبهر دين بر آيد، بركات انفاس ايشان بهر شورستان ادبار كه تابد عنبر عشق بوي دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزّت شود.
خداوند كه پروردگار عالميان است بوسيله افلاك هر لحظه و در هر زمان اندك، به حكم ﴿كل يوم هو فى شأن﴾از آب و گل ـ عناصر ـ يك ظرف ديگر مى سازد و و همان طور كه كوزه گر با عناصر آب و گل به وسيله چرخ فخارى، ظرفهاى مختلف مى سازد زيرا خمير مايه ظروف در اختيار اوست و او نيز به هر شكلى كه بخواهد آنها را مى سازد، در اينجا نيز افلاك از خود اختيارى ندارند و به حكم حق تعالى مى گردند.
فناء بر دو قسم است فناء ظاهرى و فناى باطنى كه فناى ظاهرى فناى افعال است و فناى باطنى فنا اوصاف و ذات، و بعضى گويند فنا از بين رفتن اوصاف مذمومه است و بقاء وجود اوصاف محموده است.
مورچهٔ خط تو، كرد چو موري مرا
كي كند اي مشك مو مور تو چندين جفا
روي تو با موي و خط مور و سليمان به هم
موي تو هندو لقب مور تو طوطي لقا
چون به بر مه رسيد مورچه بر روي تو
گر رسن مه بديد مورچه موي تو را
ماه از آن موي زلف تيره شود همچو مور
مشك از آن مور شب موي برد بر خطا
موي ميانم چو مور لاجرم اندر هوات
يك يك مويم چو مور بست كمر بر وفا
سستتر از موي مور نيستمي گر ز تو
با سر مويي رسيد با بر موري به ما
ز آرزوي موي تو هست مرا حرص مور
موي بدين مور ده تا برهد از بلا
چبود اگر موي تو در كف موري فتد
موي به من ده كه نيست قوت موري مرا
گر من چون مور را دست به مويت رسيد
مور كنم پيل را موي كشان در هوا
موي تو اين مور را قوت پيلي دهد
مور ضعيف توام موي به من كن رها
كرد دلم موي تو تنگتر از چشم مور
كور شود چشم مور موي تواش در قفا
سر چه كشي همچو موي از من چون مورچه
موي به موري سپار پيش سليمان بيا
مور نيازرد ازو يك سر موي اي عجب
زانكه به موري نداد مالش موري رضا
مور اگر بندگيش يك سر مو يافتي
موي بكندي ز سر مور شدي اژدها
مور و ملخ ديدهاي موي شكافان به جنگ
مور و ملخ جنگ اوست موي شكاف از دغا
هر كه كند كش چو موي در حق مور رهش
دانه كشد هم چو مور از سر موي آن گدا
گر به جهان در چو مور حاسد جويي چو مو
موي كشانش كند مور صفت مبتلا
ور سر مويي كشد دشمن چون مور سر
پي سپر آيد چومور از سر موي از قضا
خصم كه مورش شمرد زانكه چو مويي نيافت
هر بن موييش كرد خانهٔ موري فنا
اي تو سليمان مور چند كه در شرح مو
موي شكافي ز مور خوش بود اندر ثنا
تا كه بود پاي مور چون سر مويي ضعيف
خصم تو را باد موي خانهٔ موريش جا
ليك نور سالكي كز حد گذشت
نور او پر شد بيابانها و دشت
شاهدياش فارغ آمد از شهود
وز تكلفها و جانبازي و جود
نور آن گوهر چو بيرون تافتست
زين تسلسها فراغت يافتست
پس مجو از وي گواه فعل و گفت
كه ازو هر دو جهان چون گل شكفت
اين گواهي چيست اظهار نهان
خواه قول و خواه فعل و غير آن
كه عرض اظهار سر جوهرست
وصف باقي وين عرض بر معبرست
اين نشان زر نماند بر محك
زر بماند نيك نام و بي ز شك
اين صلات و اين جهاد و اين صيام
هم نماند جان بماند نيكنام
جان چنين افعال و اقوالي نمود
بر محك امر جوهر را بسود
كه اعتقادم راستست اينك گواه
ليك هست اندر گواهان اشتباه
تزكيه بايد گواهان را بدان
تزكيش صدقي كه موقوفي بدان
حفظ لفظ اندر گواه قوليست
حفظ عهد اندر گواه فعليست
گر گواه قول كژ گويد ردست
ور گواه فعل كژ پويد ردست
قول و فعل بيتناقض بايدت
تا قبول اندر زمان بيش آيدت
سعيكم شتي تناقض اندريد
روز ميدوزيد شب بر ميدريد
پس گواهي با تناقض كي شنود
يا مگر حلمي كند از لطف خود
فعل و قول اظهار سرست و ضمير
هر دو پيدا ميكند سر ستير
آفتاب مركوز در جرم فلك خارج مركز بود بدان سان كه همه ثخن و جرم آن را فراگرفته است يعنى سطح آن مماس با دو سطح جرم فلك محوى بود و همين طور است وضع افلاك سيارات ديگر كه هر يك فلكى دارند محوى كه خارج مركزند و سياره در جرم آنها واقع است و مثلا فلك زهره عينا بمانند آفتاب بود بجز اينكه براى آنها فلكهاى كوچكى ديگر بود كه مركوز در اجرام افلاك خارج مركز خود بوند.اين گونه افلاك كوچك را تداوير نامند كه هر يك از ستارگان مركوز در جرم اينتداوير بوند.
محمولى كه از ذات شىء انتزاع و حمل بر آن شود بدون آنكه از حمل آن چيزى بر ذات افزوده شود در مقابل محمول بالضميمه كه خود موجود بوجود فى نفسه است نهايت وجود فى نفسه او عين وجود فى غيره است چنانكه حمل ابيض بر جسم در موقعى درست است كه بياض بجسم ضميمه شود.
در دايره عالم عناصر هم نظامى كروى حاكم خواهد بود. آسمانهاى هفتگانه كه به حكم آيه شريفه (ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ) (فصلت: ۱۱).