فلك
تا كي خود را ز هجر دلبند كشم
غم در دل و جان آرزومند كشم
دردي كه فلك ز تاب آن خم دارد
چون دل بنماند دردِ دل چند كشم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
تا كي خود را ز هجر دلبند كشم
غم در دل و جان آرزومند كشم
دردي كه فلك ز تاب آن خم دارد
چون دل بنماند دردِ دل چند كشم
ز بيداد فلك يارون امان بي
امان جستن روز آخرزمان بي
اگر پاره كرم يخه بجا بو
كه وامو آسمان پرسرگران بي
شادم به تو گر فلك حزينم نكند
وانچه از تو گمانست يقينم نكند
اكنون باري دست من و دامن تست
گر چرخ سزا در آستينم نكند
خورشيد چو بر فلك زند رايت نور
در پرتو آن خيره شود ديده ز دور
و آن دم كه كند ز پردهٔ ابر ظهور
فالناظر يجتليه من غير قصور
غريبي بس مرا دلگير دارد
فلك بر گردنم زنجير دارد
فلك از گردنم زنجير بردار
كه غربت خاك دامنگير دارد
فلك در قصد آزارم چرائي
گلم گر نيستي خارم چرائي
ته كه باري ز دوشم بر نداري
ميان بار سربارم چرايي
خورشيد، كه او زير و زبر ميگردد
از تو،به اميد يك نظر ميگردد
ذوقِ شكَرِ شُكْرِ تو طوطي فلك
تا يافت، از آن وقت، به سر ميگردد
گر در همه عمر در سفر خواهي بود
همچون فلكي زير و زبر خواهي بود
هر چند سلوك بيشتر خواهي كرد
هر لحظه ز پس مانده تر خواهي بود