مرثيه
آخر اي شمر نه من نوردل زهرايم
از عطش بين كه زبان دور لبان مي سايم
پاره بود از تيغ و سنان اعضايم
رفت طاقت ز من اي مرتد بي شرم و حيا
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
آخر اي شمر نه من نوردل زهرايم
از عطش بين كه زبان دور لبان مي سايم
پاره بود از تيغ و سنان اعضايم
رفت طاقت ز من اي مرتد بي شرم و حيا
ز جاي خيز و نظر كن بچشمهاي ترم
شكست مرگ تو اي نوجوان ز غم كمرم
شكفته زخم تنت همچو غنچه در گلزار
گل هميشه بهارم سري ز خاك برآر
ز تيشه كه بيفتاده سر و قامت تو
ز ضربتي كه دو شق گشته فرق انور تو
گشاي چشم و ببين ديده هاي گريانم
ز فرقت تو برون رفت روح از جانم
كدام ظالم بي دين ز تيشهٔ بيداد
فكند قامت سروت چو شاخهٔ شمشاد
ستاره سحر من غروب كردي زود
هنوز رفت غروب تو اي ستاره نبود
گو تو بعباس و علي اكبرم از كرم
يا كه بيايند زماني برم در حرم
جانب كوفه روم اي محترم با حرم
خيز كه هنگام سواري رسيد يا حسين
خيز شها موسم ياري رسيد يا حسين
بهرمن اين لحظه عماري رسيد ياحسين
خيز نما زينب زارت نگاه يا حسين
نيست كسي حامي بيچارگان آنچنان
زار و گرفتار نگر كودكان آنچنان
خيز از اين مهلكه ما را رهان الامان
جمله گرفتاربا آه و فغان ياحسين
از چه فتادي تو بخاك سياه ياحسين
خيز ز جا محشر عظمي ببين يا اخي
حركت بي شرمي اعدا ببين يا اخي
ناله طفلان بثريا ببين يا اخي
آوخ از اين خيرگي اين سپاه ياحسين
گريه نمايم به تن اطهرت يا سرت
يا به لب تشنه از خون ترت پيكرت
يا كه به عباس و علي اكبرت اصغرت
درد تو بنمود دلم را تباه يا حسين
آخر اي ظالم بي دين جگرم خون كردي
هر دو دستان من از بند بيرون كردي
ز اين عزا غم بدل فاطمه افزون كردي
عاصي زار كند خاك دو عالم بر سر
ساربان من پسر فاطمه ام اي كافر
بي سبب كرده مرا زاده مرجانه قتيل
بي جهت كرده انداين قوم مرا خوار و ذليل
اهل بيتم همه با درد و غم و آه و عويل
سوخت از ماتم من اهل دو عالم يكسر
ساربان من پسر فاطمه ام اي كافر
من كه مجروح ز تيغ ستم عدوانم
سيل خون پيكر من بين كه چسان غلطانم
در تف دشت بلا با همه يارانم
اي لعين رحم نما بر من زار مضطر
ساربان من پسر فاطمه ام اي كافر