خاك
سرسبز بود خاك كه آتش يار است
خاصه خاكي كه ناطق و بيدار است
اين خاك ز مشاطهٔ خود بيخبر است
خوش بيخبر است از آنكه زو هشيار است
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
سرسبز بود خاك كه آتش يار است
خاصه خاكي كه ناطق و بيدار است
اين خاك ز مشاطهٔ خود بيخبر است
خوش بيخبر است از آنكه زو هشيار است
بوي دم مقبلان چو گل خوش باشد
بدبخت چو خار تيز و سركش باشد
از صحبت گل خار ز آتش برهد
وز صحبت خار گل در آتش باشد
چون ديده بر آن عارض چون سيم افتاد
جان در لب تو چو ديدهٔ ميم افتاد
نمرود صفت ز ديدگان رفت دلم
در آتش سوداي ابراهيم افتاد
هين وقت صبوحست ميان شب و روز
غير از مه وخورشيد چراغي مفروز
زان آتش آب گونه يك شعله برآر
در بنگه انديشه زن و پاك بسوز
اي تنگ شكر از ترشان چشم بدوز
آتش بزن و هرچه به جز عشق بسوز
دكان شكرفروش و آنگه ترشي
برف و سرماي وآنگهي فصل تموز
بيچاره دل سوختهٔ محنت كش
در آتش عشق تو همي سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آري همه در سوخته افتد آتش
يك چند ميان خلق كرديم درنگ
ز ايشان بوفا نه بوي ديديم نه رنگ
آن به كه نهان شويم از ديدهٔ خلق
چون آب در آهن و چو آتش در سنگ
آن وقت آمد كه ما به تو پردازيم
مرجان ترا خانهٔ آتش سازيم
تو كان زري ميان خاكي پنهان
تا صاف شوي در آتشت اندازيم
فرمود خدا به وحي كاي پيغمبر
جز در صف عاشقان بمنشين بگذر
هر چند ز آتشت جهان گرم شود
آتش ميرد ز صحبت خاكستر
بازآمدم اينك كه زنم آتش نيز
در توبه و در گناه و زهد و پرهيز
آوردهام آتشي كه ميفرمايد
كاي هرچه به جز خداست از جا برخيز