بنده
بر آتش عشق،جان همى عود كنم
جان بندۀ تو نه من همى جود كنم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
بر آتش عشق،جان همى عود كنم
جان بندۀ تو نه من همى جود كنم
شب هجرست و مرگ خويش خواهم گو بيا امشب
اجل روزى چو سويم خواهد آمد گو بيا امشب
هفت سال ايوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضيف خدا
تا چو واگردد بلاى سخت رو
پيش حق گويد بصد گون شكر او
گفت حق ايوب را در مكرمت
من بهر موى تو صبرى دادمت
هين بصبر خود مكن چندين نظر
صبر ديدى صبر دادن (ده) را هم نگر
صبح لايح چيست؟ آن صبح ازل
حضرت ذات احد، عز و جل
چيست آن نور احد، صبح ازل
اول است و باطن است و لم يزل
آبم آتش نشود گر بدهى خاك به بادم نكنم از تو فرامُش برى ارنام ز يادم
به خلاف تو نخيزم چو به مهر تو فتادم
دل به سختى بنهادم پس از آن دل به تو دادم هر كه از دوست تحمل نكند عهد نپايد
آفتاب از آسمان پيدا نمود
چشم نابينا نمىبيند چه سود
اى كه چشمت را بمعنى نور نيست
نزد حق شو حق ز بنده دور نيست
او بما از ما بما نزديكتر
داند آن كس كو ز خود دارد خبر
گر بودى كمال اندر نويسايى و خوانايى
چرا آن قبله كل نانويسا بود و ناخوانا