عالم
باز جستن از چيز نخستين به هستي باشد ، و پس از آن از مادت گويند و آن چه چيزي باشد ، و پس از آن بر رسيدن از چگونگي باشد . و چون باز درست آمد آن وقت جستن از چرايي باشد كه آنرا لميت گويند . و چون چگونگي درست نشده باشد از چرايي او بر رسيدن محال باشد . پس چون رايهاي حكيمان متفق شد برآنك اندر رسيدن به چگونگي بودش عالم محال است طلب كردن چرايي كون عالم محال تر است ، از جهت پوشيده بودن چگونگي آن . و گر كسي گويد چرا عالم نشايد دانستن چگونگي آن چنان گفته باشد كه من ندانم كه قرآن چگونه است و لكن دانك كز بهر چيست ، و اين محال سخني است ، و مثل اين حال چون نردباني است به چهار پايه كه نخست پايه ازو هليت است اعني هستي ، و ديگر پايه ازو مائيت است اعني چه چيزي ، و سديگر پايه ازو كيفيت است اعني چگونگي ، و چهارم پايه ازو لميت است اعني چرايي . و چون مردم تختي خواهد كردن از پايه نخستين بايدش گرفتن . وز هستي چيز هليت آن بجويي ، وز چه چيزي مائيت آن جويي ، و از چگونگي كيفيت آن جويي ، و از چرايي لميت آن جويي . و صورت اين نردبان حكمت بكردم . هليت / مائيت / كيفيت / لميت تا مستر شد را بدان هدايت افزايد . پس اگر كسي گويد كه من از خداي عالم بررسم بي آنك چگونگي او بر رسيده باشم و دانسته چنان گفته باشد كه من به چهارم پايه نردبان بر شوم بي آنك از سوم پايه نردبان بگذرم . و اين جستني نايافتني باشد . و نيز آن قوت واجوينده كه برانگيزد مردم را تا بررسد . و چرايي آفرينش عالم ازين عالم پديد آمده است ، و چيزي كه از چيزي پديد آيد جزيي باشد ازو ، و چگونه توان واقف شدن بر چرايي چيزي به بهري از آن چيز ؟ و چنان بايستي كه اين قوت را جوينده بيرون از عالم بودي تا بدو بر عالم واقف شايستي شدن كه جزء بيرون نشود از كل خويش ، و چون نفس جوينده جزء عالم است بدانچ ازو پديد آمده است محال است ازو كه باز جويد از چرايي عالم .
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]