عالم
يك روز ز بند عالم آزاد نيم
يك دمزدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار كردم بسيار
در كار جهان هنوز استاد نيم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
يك روز ز بند عالم آزاد نيم
يك دمزدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار كردم بسيار
در كار جهان هنوز استاد نيم
من عادت و خوي آن صنم ميدانم
او آتش و من چو روغنم ميدانم
از نور لطيف او است جان ميبيند
آن دود به گرد او منم ميدانم
در حضرت توحيد پس و پيش مدان
از خويش مدان خالي و از خويش مدان
تو كج نظري هرچه درآري به نظر
هيچ است همه ز آتشي بيش مدان
اي آب از اين ديدهٔ بيخواب برو
وي آتش از اين سينهٔ پرتاب برو
وي جان چو تني كه مسكنت بود نماند
بيآبي خود مجوي و بر آب برو
تا عشق آن روي پريزاد شوي
وانگه هردم چو خاك برباد شوي
دانم كه در آتشي و بگذاشتمت
باشد كه در اين واقعه استاد شوي
بيجهد به عالم معاني نرسي
زنده به حيات جاوداني نرسي
تا همچو خليل آتش اندر نشوي
چون خضر به آب زندگاني نرسي
دي بود چنان دولت و جان افروزي
و امروز چنين آتش عالم سوزي
افسوس كه در دفتر ما دست خدا
آن را روزي نبشت اين را روزي
عاشقان را آتشي وآنگه چه پنهان آتشي
وز براي امتحان بر نقد مردان آتشي
داغ سلطان مينهند اندر دل مردان عشق
تخت سلطان در ميان و گرد سلطان آتشي
آفتابش تافته در روزن هر عاشقي
ما پريشان ذره وار اندر پريشان آتشي
الصلا اي عاشقان كاين عشق خواني گستريد
بهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشي
عكس اين آتش بزد بر آينه گردون و شد
هر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشي
از آتش سوداي توام تابي بود
در جوي دل از صحبت تو آبي بود
آن آب سراب بود و آن آتش برف
بگذشت كنون قصه مگر خوابي بود
برجه كه سماع روح برپاي شده است
وان دف چو شكر حريف آن ناي شده است
سوداي قديم آتش افزاي شده است
آن هاي تو كو كه وقت هيهات شده است