درد
از رهگذر دوست، صبايي نرسيد
چشمم به وصال خاك پايي نرسيد
دردا كه ز درد ما كس آگاه نشد
فرياد كه فرياد به جايي نرسيد
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
از رهگذر دوست، صبايي نرسيد
چشمم به وصال خاك پايي نرسيد
دردا كه ز درد ما كس آگاه نشد
فرياد كه فرياد به جايي نرسيد
درد ما را نيست درمان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث
دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث از جور خوبان الغياث
در بهاي بوسهاي جاني طلب
ميكنند اين دلستانان الغياث
خون ما خوردند اين كافردلان
اي مسلمانان چه درمان الغياث
چو بحر نامتناهيست دايما موّاج
حجاب وحدت درياست كثرت امواج
جهان و هرچه در او هست جنبش درياست
ز قعر بحر بساحل همي كند اخراج
دلم كه ساحل بينهايت اوست
بود مدام بامواج بحر او محتاج
علاج درد دلم غير موج دريا نيست
چو طرفه درد كه موحش بود در او علاج
بهر خسي برسد زين محيط در و گهر
يكي بخس رسد از وي يكي بگوهر باج
از اين محيط كه عالم بجنّت اوست سراب
مراست عذب و فرات و تراست ملح اجاج
بلون و طعم اگر مختلف همي گردد
ز اختلاف محل است و انحراف مزاج
اي درد، ز مرگ فكر درمان نكني
آزار دل شكسته حالان نكني
در جان، غم يار دارم آسان ندهم
اي محنت هجر، مردن آسان نكني
اي ناله، خلاف دردكيشان نكني
غمّازي راز سينه ريشان نكني
آهسته گذر كن اي صبا از زلفش
آنجا دل جمعي ست، پريشان نكني
حال دل آسوده دلان سوخت دلم
بي درديِ اين بي خبران سوخت دلم
درد دل هيچكس مرا كار نكرد
بر حال سلامت طلبان سوخت دلم
در زير فلك نالهٔ ما بي اثر است
بي دردان را ز درد ما كي خبر است؟
از تنگي جا، ذوق اسيري دارم
كز حلقهٔ دام، كلبه ام تنگ تر است
دل داغ تو را به جان گرفته
جان درد تو جاودان گرفته
حال دل ناتوان چه پرسي؟
حيرت زده را زبان گرفته
بر من شده تنگ كوه و صحرا
سوداي توام عنان گرفته
بر شيشه دل صبا بود سنگ
دل بي توام از جهان گرفته
فرياد كه دور چرخ ما را
چون دايره در ميان گرفته
يك غنچه صبا نمي گشايد
گويا دل باغبان گرفته
آتش از داغ لاله رويي
اي مجلسيان به جان گرفته
بر تن چه زني گلاب و كافور
اين شعله در استخوان گرفته
بي بال و پرت حزين مسكين
در كنج غم آشيان گرفته
صبحدم شد زود برخيز اي جوان
رخت بربند و برس در كاروان
كاروان رفت و تو غافل خفتهاي
در زياني در زياني در زيان
عمر را ضايع مكن در معصيت
تا تر و تازه بماني جاودان